محاسباتی که در فیلم نامه هست با توجه به فرهنگی که در ایران داریم و آبروداری را مقدم بر همه چیز می شماریم در انگارهی عماد لحظهای هم او را از انتقام، گزارش به پلیس و بازگو کردن واقعه باز نمیدارد. این حس، یعنی حس درستی، حس برحق بودن و حس فرونخوردن خشمی که گرفتارش کرده بسیار ستودنی است. نوشتار فیلمنامه بسیار توانمند و قوی است. تا به حال ...
فروشنده یک حس دارد که شاید هیچ فیلم ایرانی تا به حال نداشته باشد. معلق است. تا آخر دوساعت معلق است. شما وسط زمین و آسمان هستید. نه این طرفی نه آن طرفی. نوعی به کار گرفتن و مشغول داشتن ذهن است. ذهن آدم را از انفعال و دیدن محض و لذت بردن محض دور می کند. نمی توانی لذت ببری، نمی توانی فقط نگاه کنی، نمی توانی فقط به نتیجه فکر کنی بلکه لحظه لحظهی فیلم درگیری. با خودت درگیری. با حس خودت درگیری. خودت را مدام جای عماد می گذاری. فرق نمی کند زن باشی یا مرد، پیر باشی یا جوان. بی رحم شهاب حسینی طوری بازی می کند که فکر می کنی ای داد این مشکل واقعی خودت هست. همش می خواهی خودت را ایمن کنی. خودت را بسنجی که الآن باید چه کار کنم، این حادثه چه تأثیری روی روابطم می گذارد. با اجتماع و آبرو و اینها چه کنم. حرصی که عماد می خورد در چگونگی برخورد با قضیه چنان خوب به تو منتقل می شود که گاهی دلت می خواد مرد مهاجم را پیدا کنی و دمار از روزگارش برآوری. همه ی محاسباتی که در فیلم نامه هست با توجه به فرهنگی که در ایران داریم و آبروداری را مقدم بر همه چیز می شماریم در انگارهی عماد لحظهای هم او را از انتقام، گزارش به پلیس و بازگو کردن واقعه باز نمیدارد. این حس، یعنی حس درستی، حس برحق بودن و حس فرونخوردن خشمی که گرفتارش کرده بسیار ستودنی است. نوشتار فیلمنامه بسیار توانمند و قوی است. تا به حال فیلمنامه ای به این دقت و ظرافت که در عین حال به چند قشر متفاوت به طور جزئی و ریز پرداخته شده باشد و در قسمتهای مختلف به نکاتی اشاره شده که شاید در لایه های رویهی فیلم نشود خیلی ملموس اشاره کرد ( مانند اشاره به پوشیدن بارانی از طرف زنی که در تمرین تئاتر مرگ فروشنده بود و می گفت با حوله نمی تواند بیرون برود و پسر خنده اش گرفت و گفت آخه بارونی پوشیده ولی می گه حوله ) اشارهی مخفی به مواردی که نمی شود به وضوح در جمهوری اسلامی نشان داد و گاهی موجب خنده می شود، یا حتا اشاره در کلاس به این که آدم چه طور می شه گاو بشه؟ فیلم نامه به نحو پیچیده ای ساده هست. ساده اما تو در تو و به کار گیرنده ی مغز. به خاطر همین هست که دو ساعت میخکوب می شوی سر جایت و جم نمی خوری و این مهارتی هست که هر کسی شاید نداشته باشد. چه کسی می گوید فروشنده خیلی فیلم جذابی نیست، حاضرم با یک یک آنها به بحث بنشینم. من که این همه فیلم دیده ام به راحتی می توانم برای تک تکشان دلیل بیاورم تا به حال فیلمی به این پختگی و قوام در ایران بعد از انقلاب ندیده بودم. فیلم عاری از هرگونه زیاده گویی است. شیله پیله ای در کارش نیست. فریبمان نمی دهد. حتا آنجا که به جای داماد پدرزن مجرم است نگاهی مثبت و دلنشین به پاکی جوانان ما دارد. آنجا که به زن توی تاکسی حق می دهد به خاطر داشتن تجربه های همگون نسبت به نشستن او کنارش حساس است یعنی عماد از قضاوت منصفانه ای نسبت به همنوعان خود برخوردار است. مهم تر از همه این که قشر معلم را خیلی مثبت تر و منصفانه تر از آنچه که در جامعه هست نشان می دهد. چند درصد معلم های ما مثل عماد تأثیرگذار هستند. روز به روز از تعدادشان کاسته می شود و در آموزش و پرورشی که اوضاع مالی خوبی برای معلمان فراهم نمی کند تصویر معلمی با این روحیات و خصوصیات و طبعی بلند کاملاً سخاوتمندانه است و تأثیر بسیار خوبی در نگاه دنیا می گذارد. انتخاب فیلمنامه فروشنده برای جایزه اول در جشنواره کن نشان دهنده درک بالای نگاه جهانی است و این که دنیا نشان داده است گاهی بیشتر از خود ما، ما را می شناسد و پی به گوهرهای ما می برد. مثل شناخت تاریخ ما که بسیاری از آن را شرق شناسان فرانسه و آلمان و ... کشف کرده اند. در خصوص بازی شهاب که دیگر جای هیچ حرف و حدیثی نیست نوع بازی طوری رقم زده شد که هرکدام از ما در خیلی از لحظات خودمان را جای او می گذاشتیم و مشابه سازی می کردیم. به نظرم آنها که پختگی این فیلم را زیاد ندیدند چند بار فیلم را ببینند. فروشنده و لانتوری فیلم هایی نیست که بشود با یک بار دیدن به راحتی هضم کرد. ببینید و توصیه می کنم یک بار هم تنها به دیدن آن بروید. در تنهایی بیشتر از فیلم سر در می آوریم. به هر حال من به نوبه ی خودم به عنوان یک ایرانی به آقای فردهای عزیز بسیار افتخار می کنم و از او ممنونم که به نوعی در دنیا باعث خریدن آبروی ایرانی است. شهاب حسینی هم به حدی از بازیگری رسیده است که برای من شباهت هایی با استیو مک کویین و پل نیومن دارد. لحظه های زیادی از بازی شهاب را من با لحظاتی که پل نیومن در گربه روی شیروانی داغ بازی می کرد مقایسه کردم و احساسی مشابه داشتم. دم هر دو گرم ایرانی پرغرور و افتخار آفرین.
نویسنده : عارفه صادقی سرخنی