یادداشت های سینمایی

نگاهی به آثار سینما - تلویزیون - تئاتر

آخرین نظرات

نقد فیلم سگ کشی

سگ‌کشی، پایان‌بخش ده‌سال ناکامی بهرام بیضایی در ساختن فیلمی پس از مسافران است. همه خشم فروخورده این ده‌سال و همه گفتنیهای ناگفته او، اکنون به‌شکل فیلم سگ‌کشی فرافکنی شده‌است. این فیلم بازتاب آشکار نگاه بدبینانه و رویکرد تلخ‌اندیشانه‌ای است که بیضایی در این ده‌سال، به جهان پیرامون و آدمهای آن داشته‌است....

از این دیدگاه، جایگاه گلرخ کمالی، قهرمان زن سگ‌کشی، در جهان درون فیلم و در برابر دیگر آدمها، استعاره جایگاهی است که خود بیضایی در این ده‌سال، در جهان راستین داشته‌است: گلرخ، یک هنرمند و آفریننده (نویسنده) است که در جهانی انباشته از نامردی و نامردمی گرفتار آمده‌است. او، در تکاپوی دستیابی به یک زندگی آرام در کنار همسر و پرداختن به کار خود، در هر گامی که برمی‌دارد، با شکل دگرگونی از نامردی روبه‌رو می‌شود و با آدمهایی سروکار پیدا می‌کند که همه در کار دادوستد هستند.
در این چارچوب، سگ‌کشی بیش از هر فیلم دیگر بیضایی، با واقعیتهای جهان بیرون از فیلم بستگی دارد. هرچند همه فیلمهای بیضایی، به‌ویژه آنهایی که در جهان شهری امروزی (به‌معنای همزمانی جهان درون فیلم با روزگار ساخت آن) می‌گذرند (رگبار، کلاغ، شاید وقتی دیگر، مسافران، ...)، از جهان واقعی و آدمهای امروزی می‌آغازند، اما دیری نگذشته، این جهان واقعی و آدمهای آن، با رگه‌های نیرومندی از فرایافت (ذهنیت) های تاریخ‌گرا و افسانه‌پرداز خودویژه بیضایی، دگرگون می‌شود، آدمهای فیلمها، راهشان از آدمهای واقعی جدا می‌شود و فیلمی که چنان واقعگرایانه می‌نمود، یک پدیده دریافتگرایانه ناب ازکار درمی‌آید. همانا آمیزش این دریافتگرایی ناب با زبان پیچیده و استعاره‌پرداز بیضایی است که کارهای او را، همواره دشوار و دور از دسترس می‌نمایاند.
اما در چارچوب وابستگی آشکار فیلم سگ‌کشی به جهان واقعی بیرون (خواه این وابستگی درست یا نادرست باشد و سگ‌کشی، خواه نمونه کوچکی از جهان واقعی امروز ما شمرده شود یا نه)، دستمایه‌ای که فیلم با آن سروکار دارد، چنان نیرومند است و چنان بر بیضایی کارگر افتاده که فرایافتگرایی خودویژه دیگر کارهای او، راهی به درون سگ‌کشی نیافته‌است. به این‌سان و در چارچوب پایبندی آشکار به این واقعیت بیرونی نیرومند و در نبود فرایافتگرایی یادشده، سگ‌کشی از سبکی و روانی خودویژه‌ای (که در کارنامه بیضایی بسیار کمیاب است) برخوردار است که همچون پذیرفتنی‌ترین فیلم بیضایی به‌دیده می‌آید. در میان کارهای بیضایی، شاید تنها از باشو، غریبه کوچک، همچون دیگر فیلم برخوردار از این ویژگی بتوان نام‌برد.
سگ‌کشی، نمایشگر جهان سوداگرانه‌ای است که آدمهای آن، بیش و پیش از آنکه چیزی از دست بدهند، در سودای به‌دست‌آوردن هستند. در این جهان سوداگرانه، گلرخ کمالی، تنها آدم درستکار فیلم است که برای رهاندن همسر خود از گرفتاری و درپی بازگرداندن سامان ازهم‌ پاشیده زندگی خود، از آغاز تا پایان فیلم، با شش‌هفت مرد به دادوستد می‌پردازد و در این راه، تا دادوستد بر سر زنانگی‌اش نیز کشانده می‌شود. او، با درستکاری وفادارانه‌اش به زندگی زناشویی، چشم‌بسته به راهی می‌رود که همسرش پیش پای او گذاشته‌است و در این راه، با ناکسان نامردی روبه‌رو می‌شود که هر کدام، نماینده چهرمانی (تیپیک) گروهی از آدمهای راستین جهان بیرون از فیلم هستند.
از آن پیرمرد دم مرگ و وکیل نابکارش و یا آن تازه‌به‌دوران رسیده کامپیوترفروش امروزی گرفته، تا آن قالی‌فروش سنتی و آن حاجی‌بازاری قبرفروش، که غیرت مردانه‌اش در آغاز، تنها ماندن با یک زن را برنمی‌تابد، اما دیری نگذشته پای صیغه و باغچه بیرون شهر و ... را پیش می‌کشد و آن بسازوبفروشهای برج‌ساز، همه آشنا می‌نمایند. این آدمها، با همه ناهمانندیهای بیرونی‌شان، منش و سرشتی همسان دارند: همه آنها، در سودای مال‌اندوزی هرچه بیشتر، از هیچ نامردی و نامردمی‌ای رویگردان نیستند (بگذریم که یکی‌دوتای آنها، افزون بر مال‌اندوزی سوداگرانه، به زنبارگی و هرزگی نیز آراسته‌اند).
بیضایی، با روبه‌رو کردن اینان با یک زن جوان، مشت‌شان را بازمی‌کند و پوزه همه آنها را به خاک می‌مالد. در این میان اما، بدسرشت‌ترین و نامردترین آدم فیلم، نردیکترین مرد به قهرمان زن فیلم، همسر گلرخ است، که در راه نارو زدن به این شش‌هفت تن و گریختن از میانه، زن خود را به پیکار با این جانوران آدم‌نما می‌فرستد. او، هارترین جانور جنگل درون فیلم است و سزاوار کشته‌شدن به‌سان یک سگ هار ولگرد و هرزه.
کوششهای خستگی‌ناپذیر گلرخ کمالی، در رویارویی با آدمهای پیش روی‌اش، تنها به یک فریب بزرگ می‌انجامد. او، همانندیهایی با اسکاتی، قهرمان فیلم سرگیجه (آلفرد هیچکاک، ۱۹۵۸) دارد. او نیز مانند اسکاتی، برای به‌دست‌آوردن آنچه دل در گروی آن دارد، از هستی خود درمی‌گذرد و در پایان کار، تنها بهره‌ای که می‌برد، یک فریب‌خوردگی بزرگ و فراموش‌نشدنی است. او و اسکاتی هردو، کسی را که از آغاز به‌دنبال رسیدن به او بوده‌اند، در پایان از دست می‌دهند.
در چارچوب تلخ‌اندیشی بدبینانه بیضایی، سگ‌کشی، جهانی ترسناک و تکاندهنده را به‌نمایش می‌گذارد. اندیشیدن به زندگی در میان آدمهایی چنین نامرد و رویارویی ناگزیر با آنان، آدم را تکان می‌دهد. آنچه در سگ‌کشی دیده می‌شود، آیا نمودی از جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم؟ آن آدمها، همین آدمهای پیرامون ما هستند؟ پاسخگویی به این پرسشها، آسان نیست. بیضایی اما، در هیچ فیلم دیگرش، چنین سرراست و بی‌پروا، به آدمها نتاخته‌است. بی‌پروایی او در سگ‌کشی، نشان از ژرفای زخمی دارد که بر دل او نشسته‌است، از هیچ‌کس درنمی‌گذرد و همه را از دم تیغ می‌گذراند. جهان درون سگ‌کشی، یک سگدانی تاریک است و بیضایی در این جهان ترسناک، هیچ روزنه‌ای به‌سوی روشنایی نشان نمی‌دهد. به‌راستی گلرخ کمالی از این پس چه خواهد کرد؟ چه راهی در پیش پا دارد و چه آینده‌ای خواهد داشت؟
سگ‌کشی، فیلم یکدست و خوش‌ساختی است که مانند شماری از فیلمهای پیشین بیضایی آزارنده نیست. با این‌همه، کاستیهای آن را نمی‌توان نادیده گرفت. گلرخ کمالی، کمی بیش از اندازه باهوش و نترس است. در برابر هر یک از آنهایی که رویارو می‌شود، به‌سادگی می‌داند چه باید بکند و از پس همه آنها برمی‌آید. با این‌همه هوش و زیرکی، شگفت‌اور است که چگونه پس از چند سال زندگی با همسرش، پی به بدسرشتی و نامردی او نبرده‌است. باهوشی و زیرکی بیش از اندازه گلرخ، سویه آرمانگرایانه‌ای به هستی او می‌دهد که به یکپارچگی فیلم آسیب رسانده‌است. این نکته اما، تنها کاستی فیلم نیست، در اینجا و آنجای آن، نشانه‌هایی از پرداخت خودویژه بیضایی را، در دیگرگون و بامعنا نمایاندن ساختگی پاری از بن‌پاره‌های درون فیلم می‌توان دید. برای نمونه، آن کارگرهای پشت پنجره اتاق گلرخ را به‌یاد بیاورید. چرا آن‌همه بالا و پایین می‌روند؟ نمونه دیگر، چرخیدنهای پی‌درپی و بیهوده مژده شمسایی در برابر دوربین است. او برای چه این‌همه به گرد خود می‌چرخد؟ فضاسازی آن کارگاه ساختمانی، با آن‌همه آدم کلاه ایمنی به‌سر و آن مه‌آلودگی، چرا چنین خودنمایانه رازآمیز است؟ آن‌همه سنگربندی در خیابانها و گروه‌گروه بسیجی و سرباز، که از این‌سو به آن‌سو می‌دوند، نشانه چیست؟ و ...



منتقد:یعقوب رشتچیان



برداشت شما از فیلم چیست ؟!

نظرات  (۶)

سلام . به نظر بنده استفاده بیشتر از سربازه ها چه باتفنگ وجه بی تفنگ  و عکسهای رزمندگان در بیشتر دیوارها برای نشان دادان دوران جنگ یا جو نظامی حاکم بر جامعه نیاز به این همه اغراق نداشت

بنظرم اون ساختمان سازی که پشت سر گلرخ کمالی در پنجره هتل نمایش داده میشود نشان از سازندگی است 
اشاره به اینکه گلخرخ در حال ساختن دوباره زندگی،پیوندها(فکوس روی جوش کاری)،عشق و خانواده و از این قبیل است 
 فیلم واقعیت دارد وخیلی به زندگی خودم  متاسفانه نزدیک است .نمیدونم چکار باید  بکنم . آگاه وسرگردان
سنگر بندی ها و بسیجی ها و ... برای اینه که وقایع فیلم در زمان جنگه
فیلم خوب و جالبی بود هم داستان فیلم خوب بود و هم اینکه داستان چند نفر بود در حقیقت هر کدوم از طلبکارها یک داستان داشتند که باعث تنوع می شد اما همین موضوع فیلم رو نیم ساعت طولانی کرده بود که از حوصله آدم خارج میشد. 
بعضی از صحنه ها شبیه صحنه های تئاتر بود و آدم یکباره از جو فیلم خارج می شد.
اون سربازها و موتورسوارها و سنگرها درسته که می خواستن اوضاع مشوش و جنگ زده رو نشون بدن ولی به صورتی اغراق آمیز در فیلم نمایش داده شده بودند که هم اعصاب آدم رو به هم می ریختن و هم به فیلم آسیب میزدند. به صورتیکه تماشاچی اعتمادشو به فیلم از دست میده و از فضای فیلم خارج میشه و با خودش میگه این حقیقت نیست این یک نمایشه. 
۰۹ مهر ۹۳ ، ۰۰:۱۵ حسن امکانی
سلام!
با تبادل لینک موافقید؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم