یادداشت های سینمایی

نگاهی به آثار سینما - تلویزیون - تئاتر

آخرین نظرات

سعید راد در گیرنده ساخته مهرداد غفارزاده

نقد و بررسی فیلم سینمایی«گیرنده» اثری از مهرداد غفارزاده ...

ایده و تم محوری قصه که از یک مسئله اساسی، رئال و جدی آغاز می‌شود (گم‌شدن چند کیسه نامه مردم به رییس‌جمهور)، از همان پرده اول فیلم و حتی قبل از شروع نقطه‌عطف اول فیلم (تبدیل کیسه‌های نامه به نخستین عنصر کشمکش میان حاج صمد، با بازی سعید راد و مدیر کارخانه، با بازی شریفی‌نیا) رنگ می‌بازد و به شبه‌مسئله تبدیل می‌شود زیرا مسئله‌ای که برای خودش هویت و حیثیت خاص و ویژه‌ای دارد (مسئله‌ای اجتماعی، انتقادی و حتی طنز و کمیک) به یک‌باره تبدیل می‌شود یه یک شبه‌مسئله پستخانه‌ای (محموله‌ای که فقط باید از نقطه الف به نقطه ب برده شود!)

نویسنده : محسن خیمه‌دوز

 

 گیرنده، ساخته مهرزاد غفارزاده، قصد دارد قصه بگوید و برای تماشاچی قصه‌‌پسند، آن را روایت کند. اما به سادگی در این مسیر شکست می‌خورد و از بیان قصه حتی در حد یک فیلم متوسط عامه‌پسند قصه‌گو هم باز می‌ماند. این شکست که ناشی از نوعی شلختگی ساختاری ا‌ست (شلختگی در روایت، شلختگی در فرم و شلختگی در اجرا) گیرنده را به شبه‌فیلم تبدیل می‌کند. ایده اصلی فیلم مربوط است به یک خبر واقعی که آن هم مربوط است به گم شدن ۱۵۰ کیلو نامه مردم به رییس دولت ایران که چند سال قبل در صفحه آخر یکی از روزنامه‌های صبح تهران، چاپ شده بود. این بحث و این پرسش که چرا این ایده که از پتانسیل خوبی هم برای فیلم‌شدن برخوردار است، حتی در حوزه کاری این فیلمساز، که بر مبنای روش سینمای داستانی و متد قصه‌گوی گیشه‌محور کار می‌کند، به فیلم خوبی تبدیل نشده، یک بحث جدی و یک پرسش اساسی ا‌ست. این تحلیل، پاسخی ا‌ست به همین پرسش.

۱- اولین قاعده‌ای که گیرنده نتوانسته آن را رعایت کند، قاعده معروف و متعارف سینمای عامه‌پسند قصه‌گو است یعنی همان قاعده و اصل مشهور «باورپذیری».

ایده و تم محوری قصه که از یک مسئله اساسی، رئال و جدی آغاز می‌شود (گم‌شدن چند کیسه نامه مردم به رییس‌جمهور)، از همان پرده اول فیلم و حتی قبل از شروع نقطه‌عطف اول فیلم (تبدیل کیسه‌های نامه به نخستین عنصر کشمکش میان حاج صمد، با بازی سعید راد و مدیر کارخانه، با بازی شریفی‌نیا) رنگ می‌بازد و به شبه‌مسئله تبدیل می‌شود زیرا مسئله‌ای که برای خودش هویت و حیثیت خاص و ویژه‌ای دارد (مسئله‌ای اجتماعی، انتقادی و حتی طنز و کمیک) به یک‌باره تبدیل می‌شود یه یک شبه‌مسئله پستخانه‌ای (محموله‌ای که فقط باید از نقطه الف به نقطه ب برده شود!) بدون آن‌که مخاطب با مضمون انتقادی، اجتماعی «مسئله نامه‌ها» یا حتی «محتوای نامه‌ها» و علت اصلی که باعث مهم بودن، امنیتی بودن و نهایتا گم‌شدن نامه‌هاست، آشنا شود، تا به آخر بدون هیچ دلیلی باید درگیر فرم اتفاقات مربوط به شبه‌مسئله «حمل‌ونقل کیسه نامه‌ها» شود و در اینجاست که سوژه و ایده خوب فیلم از بین می‌رود و فیلمی مسئله- محور با یک مسئله جدی سیاسی- انتقادی یا طنز انتقادی، به یک شبه‌فیلم با یک شبه‌مسئله (حمل‌ونقل جاده‌ای چند کیسه نامه) تبدیل می‌شود و نهایتا در یک فرآیند تدریجی روایتی، به شبه‌فیلم (نازل‌ترین مدل فیلم) تبدیل می‌شود.

۲- دومین عاملی که گیرنده را به شبه‌فیلم تبدیل می‌کند فقدان توانایی فیلمساز در تبدیل تیپ‌ها به کاراکتر است. افرادی را که فیلمنامه روی پرده به مخاطب معرفی می‌کند بدون استثنا همگی در حد تیپ مانده‌اند و هیچ‌یک به فردی باورپذیر با شخصیتی ویژه تبدیل نشده‌اند. البته لازم نیست هر فردی که روی پرده ظاهر می‌شود به شخصیت تبدیل شود (مثل آدم‌های عبوری و لحظه‌ای هر فیلم) ولی لازم است که هر تیپ اصلی که داستان بر محور آن‌ها می‌چرخد و قصه با آن‌ها روایت می‌شود، حتما و ضرورتا به شخصیت تبدیل شود. چراکه یک عامل اساسی در باورپذیر شدن فیلم قصه‌گو، همین شخصیت‌پذیری تیپ‌های فیلم است و این همان اتفاقی‌ است که در مورد تیپ‌های گیرنده نمی‌افتد، حتی در مورد تیپ حاج صمد، با بازی ضعیف و بد سعید راد! (که معلوم نیست بازیگر باتجربه‌ای چون سعید راد چگونه متوجه این نقص کاراکتریستیک در تیپی که بازی کرده، نشده؟ و چگونه راضی شده در چنین نقش نازلی بازی کند؟). سایر افراد اصلی داستان هم به همین آسیب دچارند. شریفی‌نیا که اساسا «خودبازیگر» است و در هر فیلمی فقط خودش را بازی می‌کند، بنابراین بحث تبدیل تیپ به شخصیت در مورد او منتفی ا‌ست. اما دیگر بازیگران همگی در حد تیپ باقی مانده‌اند (به دلیل بی‌دقتی کارگردان و ضعف شخصیت‌پردازی در فیلمنامه) و همین علت باعث شده تا هیچ‌کدام از تیپ‌هایی که به کاراکتر تبدیل نشده‌اند، توسط مخاطب هم باور نشوند.

۳- مورد سومی که گیرنده را به شبه‌فیلم تبدیل کرده، عدم تناسب خرده‌روایت‌ها با روایت اصلی قصه در فیلمنامه است. خرده‌روایت‌ها را نه در دنیای رمان و ادبیات و نه در سینمای موسوم به پست‌مدرن، نمی‌توان بی‌دلیل و بی‌تناسب به‌کار برد چه رسد به سینمای عامه‌پسند قصه‌گو. ولی می‌بینیم که در شبه‌فیلم گیرنده، به یک‌باره و بی‌هیچ دلیلی، خرده روایت‌ها بی‌تناسب وارد فیلم می‌شوند، آن هم زمانی که قاعده سینمای قصه‌گو یعنی «باورپذیری» در این فیلم رعایت نمی‌شود. بحث خرده‌روایت در ادبیات، بحثی جداگانه است و به این نوشته مربوط نمی‌شود، اما در دنیای سینما می‌توان گفت، زمانی استفاده از خرده‌روایت‌ها مفید است که:

اولا: فیلم در دو مورد: تبدیل تیپ به کاراکتر و رعایت اصل باورپذیری، به عنوان دو مقدمه اساسی، دچار مشکل نشده باشد. (اما گیرنده همان‌طور که گفته شد در هر دو مورد با مشکل جدی روایی و ساختاری روبه‌رو است).

و ثانیا: ضرورتی برای طرح خرده‌روایت‌ها و خرده‌داستان‌ها در فیلم وجود داشته باشد. هر نوع استفاده از خرده‌روایت‌ها در فیلم، که مناسب و مطلوب نیست. فیلمساز باید بر این نکته متدولوژیک و روش‌شناختی آگاهی یابد که هر نوع استفاده‌ از خرده‌روایت‌ها، نه تنها فیلم را به فیلمی پست‌مدرن تبدیل نمی‌کند! بلکه برعکس، باعث تبدیل شدن «فیلم» به «شبه‌فیلم» هم می‌شود و این اتفاق دیگری است که در گیرنده افتاده و به همین دلیل (استفاده‌های غیرضروری و نامناسب از خرده‌روایت‌ها)، آن را به شبه‌فیلم تبدیل کرده است.

سعید راد در گیرنده ساخته مهرداد غفارزاده

سعید راد در گیرنده ساخته مهرداد غفارزاده

4- و بالاخره این‌که گیرنده در بخش اجرای فیلمنامه (آنچه روی پرده دیده می‌شود و نه آنچه الزاما در فیلمنامه هست) قادر به خلق هیچ عنصر استتیک و زیبایی‌شناسانه‌ای نبوده است. شکست در به فرم درآوردن زیبایی‌شناسی روایت، هر فیلمی را (و از جمله گیرنده را) به شبه‌فیلم تبدیل می‌کند.

شکست زیبایی‌شناختی روایت در شبه‌فیلم گیرنده را می‌توان در نشانه‌های غیرکاربردی و فاقد ظرافت آن دید، نشانه‌هایی چون:

- خوردن نامه توسط بز در وانت‌بار. – آینه بی‌مصرف در وانت‌بار. – حضور مرد نابینای نوازنده در فیلم به‌ویژه در نوازندگی‌های بی‌معنا و بی‌مصرف او در برخی از لحظه‌های فیلم. – معطل ماندن‌ بی‌معنا و غیرضروری پسر برای دیدن دختر در کوچه. – مراسم هجو و بی‌معنای عروسی دختر مدیر کارخانه. – کشمکش‌های مضحک و غیرزیبایی‌شناسانه و در حقیقت لوده تعقیب و گریز جاد‌ه‌ای برای دزدیدن کیسه‌های نامه. – تلاش نامعقول و بی‌معنای مامور وزارت کشور که برای نامه‌ها و گم شدنشان جوش بی‌دلیل می‌زند تا شاید با ایجاد هیجان کاذب، برای نامه‌هایی که دیگر بی‌مصرف شده‌اند، کارکردی دراماتیک ایجاد کند. – لودگی‌های بی‌مزه‌ همین مامور در هنگام مواجه شدن با دختر خبرنگار. – سرنوشت مضحک و بی‌معنای نامه‌هایی که قرار بود به مسئله اصلی خودشان وفادار بمانند ولی با رویکردی فرمال و غیرزیبایی‌شناسانه در اجرا (و در روایت)، به یک آکسسوار غیرفعال صحنه تبدیل شدند. – سکانس‌پلان‌های بی‌دلیل و غیراستتیک. – فقدان دکوپاژهای زیبایی‌شناسانه. – فقدان روابط علی- معلولی منطقی در بیان روایی از حوادث داستانی در فیلمنامه. – شلختگی در پایان‌بندی و رهاشدگی مسئله نامه‌ها در ابهامی که از پایه بیگانه است با روایتی که فیلم در آغاز از آن‌ها ارائه می‌کند. – و بالاخره بازی یکنواخت، تخت، بدون عمق و نازیبای سعید راد است. راد تنها کاری را که در گیرنده به‌خوبی (ولی نه به زیبایی) انجام می‌دهد، فریاد زدن و داد‌زدن‌های پی‌در‌پی و بی‌دلیل است.

۵- نتیجه آن‌که چون گیرنده به هیچ بخش از ساختاری که به آن وابسته است (سینمای عامه‌پسند قصه‌گو)، وفادار نیست، یعنی: – در روایت قصه، باورپذیر نیست. – تیپ‌ها به کاراکتر تبدیل نمی‌شوند. – خرده‌روایت‌ها بی‌تناسب و بی‌دلیل روایت می‌شوند. و مسئله اصلی فیلمنامه در اجرا به شبه‌مسئله تبدیل می‌شود. بنابراین منطقا می‌توان ادعا کرد که گیرنده نه یک «فیلم» بلکه یک «شبه‌فیلم» است. شبه‌فیلمی که فاقد ارزش هنری‌ است. (شبه‌فیلم‌ها اساسا فاقد ارزش هنری و زیبایی‌شناسانه هستند) .

۶- با این حال برای شبه‌فیلم گیرنده دو کارکرد پراتیک و عملی می‌توان برشمرد:

کارکرد اول این‌که با دقت در آن، هر فیلمسازی، از جمله سازنده گیرنده، می‌تواند یاد بگیرد و بیاموزد که چگونه می‌توان شبه‌فیلم نساخت.

کارکرد دوم این‌که در شبه‌فیلم‌ها آنچه همواره مهم است، سفارش‌دهندگانی هستند که بدون دغدغه بازگشت سرمایه و به قیمت بر باد‌ دادن زیبایی‌شناسی فیلم، حاضر به تهیه‌کنندگی این شبه‌فیلم‌ها و سرمایه‌گذاری در آنها می‌شوند تا شبه‌فیلم‌ها هم متقابلا ایدئولوژی سرمایه‌گذاران و تهیه‌کنندگان را القا و تبلیغ کنند. (نمونه‌های این شبه‌فیلم‌ها را قبلا هم دیده‌ایم: پایان‌نامه، قلاده‌های طلا، چارچنگولی، اخراجی‌ها، زندگی خصوصی و شبه‌فیلم در حال اکران: دوباره باهم). شبه‌فیلم گیرنده هم در راستای ایدئولوژی مورد نظر سرمایه‌گذاران، کارکرد خودش را داشته است و برای توجیه ساخت شبه‌فیلم‌ها، همین دو مورد کفایت می‌کند.

پانوشت :

* شبه فیلم و ابتذال در سینما- محسن خیمه‌دوز- ماهنامه آزما- ش ۸۳- آبان ۹۰

روزنامه بهار (زمستان ۱۳۹۰)- انتشار در مد و مه اسفند۱۳۹۰

 

منبع: مد و مه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم