خاستگاههای تئاتر عناصر تئاتری و دراماتیک را در هر جامعهی انسانی میتوان
سراغ کرد، صرف نظر از آنکه این جوامع پیشرفته و پیچیده باشند یا نباشند.
این عناصر در رقصها و مراسم مردم ابتدایی همان قدر بارزند که در مبارزات
سیاسی، راهپیماها، مسابقات ورزشی، مراسم مذهبی و حتی در بازیهای کودکان ما
پیداست غالب شرکتکنندگان در این گونه فعالیتها خود گمان نمیکنند در فعالیتی
تئاتری حضور دارند، با آنکه در آنها تماشاگر، دیالوگ و برخورد عقاید به
کار گرفته میشود...
خاستگاههای تئاتر عناصر تئاتری و دراماتیک را در هر جامعهی انسانی میتوان
سراغ کرد، صرف نظر از آنکه این جوامع پیشرفته و پیچیده باشند یا نباشند.
این عناصر در رقصها و مراسم مردم ابتدایی همان قدر بارزند که در مبارزات
سیاسی، راهپیماها، مسابقات ورزشی، مراسم مذهبی و حتی در بازیهای کودکان ما
پیداست غالب شرکتکنندگان در این گونه فعالیتها خود گمان نمیکنند در فعالیتی
تئاتری حضور دارند، با آنکه در آنها تماشاگر، دیالوگ و برخورد عقاید به
کار گرفته میشود.
باید متذکر شد که میان تئاتر به عنوان یک شکل هنری و بهرهبرداری ضمنی از
عناصر تئاتری در فعالیتهای دیگر معمولاً تمایزی قایل میشوند. علاقه به درک
خاستگاه تئاتر از اواخر سدهی نوزدهم سرعتی تصاعدی گرفت، زیرا در آن زمان
مردم شناسان اشتیاق زیادی به یافتن پاسخ مسأله از خود نشان میدادند.
از آن هنگام تا به امروز، نظر مردمشناسی حداقل سه مرحله را پشت سر نهاده
است. در مرحلهی اول که از 1875 تا 1915 به طول انجامید، مردم شناسان به
رهبری سر جیمز فریزر ادعا کردند که همهی فرهنگها از یک الگوی تکاملی پیروی
میکنند. در نتیجه جوامع ابتدایی موجود در عصر حاضر، میتوانند منابع مستندی
درباره تئاتر هزاران سال پیش در دسترس ما بگذارند.
مرحلهی دوم پیشرفت مردم شناسی از سال 1915 آغاز میشود و مکتب دیگری به
رهبری برانیسلاو مالینوفسکی، روش استقرایی مکتب فریزر را رد میکند، و به
جای آن رهیافتی استنتاجی را پیشنهاد میکند. مکتب جدید مطالعهی خود را در
محل مورد بررسی، و در عمق آن آغاز کرده و سؤال را اساساً به گونهی دیگری
طرح میکند: کارکرد روزانهی جوامع معین چگونه است؟ این مکتب را غالباً مکتب
«کارکرد گرایی» مینامند.
بعد از جنگ جهانی دوم مرحلهی سومی هم توسط مردم شناسان بنا نهاده شده که
مکتب «ساختگرایی» نامیده میشود. بانی این مکتب کلود لِوی استروس نام دارد.
لِوی استروس همچون پیروان مکتب کارکرد گرایی، داروینیسم فرهنگی را رد میکند
و معتقد است که هر جامعهای خط فرهنگی خاصهی خود را به وجود میآورد. لِوی
استروس نیز مانند فریزر به الگویی جهانی معتقد است، هرچند الگوی او با
الگوی فریزر تفاوت دارد. آنچه برای لِوی استروس بیشترین اهمیت را دارد آن
است که بداند مغز چگونه عمل میکند و پاسخ آن را در تحلیل اسطوره جستجو
میکند.
امروزه اکثریت منتقدان و مورخان توافق دارند که آئین تنها یکی از
خاستگاههای تئاتر است و نه لزوماً تنها خاستگاه آن. از طرف دیگر، غالب
محققان این نظر را که تئاتر در همهی جوامع از الگوی تکاملی واحدی پیروی
کرده است و رد میکنند. به علاوه امروزه هیچ مردم شناسی جوامع ابتدایی را
فرو دستانه برآورد نمیکند. آنها دریافتهاند که اگرچه جوامع پیشرفته از دانش
تخصصی و فنون بهرهمندی بیشتری دارند، اما در مقابل، غالباً از نظر همبستگی
و یکپارچگی ویژهای که در جوامع کمتر پیشرفته وجود دارد، دچار کمبود قابل
توجهی هستند با آنکه منشأ آئینی امروز پذیرفتهترین نظریه دربارهی خاستگاه
تئاتر است، اما هرگز تنها نظریهی مورد قبول عام محسوب نمیشود. هستند
محققانی که معتقدند سرچشمه تئاتر استانسرایی است؛ آنها اظهار میدارند که
گوش کردن و رابطه برقرار کردن با قصهها عمدهترین خصیصهی انسان است، همچنین
آنها الگویی را پیشنهاد میکنند که در آن الگو تئاتر از افسانهسرایی نشأت
میگیرد. افسانهها ابتدا دربارهی شکار، جنگ یا فتوحات دیگرند و به تدریج آب و
تاب بیشتری مییابند.
مطالعات اخیر از نقاشیهای به دست آمده از عصر یخبندان حاکی از آن است که
انسان از 30000 سال پیش مراسم آئینی اجرا میکرده است و از هزارههای بعد از
این تاریخ، یعنی 20000 سال پیش، در یکی از غارهای فرانسه و اسپانیا یک
نقاشی به دست آمده که نشان دهندهی مراسمی است مربوط به شکار اما نظر ما
دربارهی این نقاشیهای اولیه هنوز محقق نیست. وقتی به دورههای نزدیکتر
میرسیم و میبینیم انسان آغاز به گسترش مهارتها و عاداتی کرده است که راه به
تمدن میبرند، تصاویر برای ما گویاتر میگردند: تصاویری همچون اهلی کردن
حیوانات، کشت گندم، اختراع سفالگری و ترک زندگی کوچنشینی یعنی هنگامی که
شکارچیان و تهیه کنندگان غذا در مکانی مستقر میشوند و به کشاورزی و دامداری
خو میکنند.
شرق و غرب در تلاقی هزار ساله
بیزانس مرحلهی دیگری از تداوم تاریخ روم و اسکندر کبیر و تمدن کلاسیک
یونان بود. تئاتر بیزانس سه گونه متمایز داشت: تئاتر سپند، تئاتر مذهبی و
تئاتر کلاسیک یا ادیبانه. ارزیابی طبیعت و وسعت تئاتر بیزانس مشکل است،
زیرا منابع موجود بسیار اندک است و مورخان بر سر تفسیر همین اندک نیز توافق
ندارند. مسلم این است که نمایشهای تئاتری در سراسر دوران بیزانس رواج
داشتهاند.
گفته میشود که قسطنطنیه در اصل دو تئاتر از نوع رومن داشته و حداقل یکی از
آنها تا اواخر دوران بیزانس برپا بوده است. قلمرو امپراتوری بیزانس شامل
بخش اعظم مدیترانهی شرقی بود که تئاترهای هلنی و یونای ـ رومی در آن ساخته
شده بودند. نمایشهای تئاتری و سرگرم کننده از طریق بیزانس به مدت هزار سال
تداوم یافتند و هنگامی که اینگونه نمایشها در روم از رونق افتاده بودند در
بیزانس به حیات خود ادامه دادند. تأثیر بیزانس بر اروپای غربی بسیار متحمل
است، زیرا روابط تجاری بین بیزانس و روم غربی هیچگاه به کلی قطع نشد. بدون
شک در اوایل سدهی نهم، هنر بیزانس در معماری کلیساها و پدیدههای دیگر هنری
در غرب تأثیر فراوان داشته است.
همچنین جنگهای صلیبی که در سدهی یازدهم آغاز شد برخورد شرق و غرب را افزایش
داد. به رغم وجود شرایط مناسب، هنوز نمیتوان تأثیر بیزانس بر تئاتر غرب را
اثبات کرد اما میتوان اذعان داشت که بیزانس سنت تئاتری را زنده نگه داشت و
بخشهایی از هنر آن الهامبخش هنرمندان بعدی گردید. امپراتوری بیزانس
سرانجام تسلیم نیروهای مسلمین شد.
تحت تعلیمات حضرت محمد (ص) جهان اسلام به سرعت رو به گردش نهاد و در حوالی
622 مقبولیت عام یافت. در قلمرو اسلام داستانگویی تقریباً در همه جا و
درامهای فولکور در برخی نقاط، متداول بود. در نقاط دیگر، به ویژه در هند،
اندونزی، ترکیه و یونان تئاتر عروسکهای سایه محبوبیت یافت. اما عروسکها تا
حد ممکن از واقعگرایی به دور بودند. این عروسکها اشکالی دو بعدی بودند که
از قطعات چرم بریده میشدند و با قطعه چوبی که به آن وصل میشد هدایت
میگردیدند. بعدها، تنها سایهی این عروسکها که توسط فانوس یا مشعل بر روی
پارچهی سفیدی منعکس میگردید، نمایش داده میشد.
در بعضی کشورها تئاتر سایه هنر پیشهای گردید و به کلی از هنر بازیگری زنده
جدا گشت. تئاتر سایه ظاهراً حدود سدهی چهاردهم میلادی در ترکیه عرضه شد.
سپس از سقوط بیزانس، در مناطقی که عصر عظیم تئاترهای کلاسیک، هلنی و یونانی
ـ رومی را دیده بود. در این مناطق نمایشهای عروسکی بر گرد شخصیت «قراگوز» و
ماجراهای مضحک او دور میزد. سرانجام این نمایشها قراگوز نامیده شدند و این
سنت تا زمان ما ادامه یافته است.
مسلمانان در بسیاری از نقاط تئاتر را به عنوان هنری بی اهمیت قلمداد کردند.
در هزارهی اول مسیحی، یکی از توسعه یافتهترین و پرمحتواترین درامها را
باید در هند جستجو کرد. تمدن هند به قدمت تمدن مصر باستان و خاورمیانه است،
اما دانش ما بر این تمدن با ورود قوم آریاییاز آسیای مرکزی در 1500 پیش از
میلاد آغاز میشود. در واقع در سدههای پس از آن است که ترکیب و سیمای زندگی
و هنر مردم هند پدیدار میگردد. شاید مهمترین تأثیرات بر درام هند، از طریق
هندوییسم و ادبیات سانسکویت صورت گرفته باشد. عصر طلایی درام در فرهنگ
هندی حدود 120 میلادی آغاز میشود و تا حدود 500 میلادی ادامه مییابد. نقطهی
اوج عصر طلایی سدههای چهارم و پنجم است که امپراتوری گوپتا در شمال هند
مرکز هنر، طب و آموزش قرار میگیرد. در آنجا شهرهای زیبا، دانشگاهها و تمدنی
عظیم و پر شکوه بنیان نهاده میشود. نقطهی اوج دیگری نیز در نیمهی اول سدهی
هفتم تحت فرمانروایی شاه هارشا به ظهور میرسد. خود هارشا یکی از نمایشنامه
نویسهای مهم محسوب میشود.
در دوران حکومت هارشا تأثیر هند بر آسیای جنوب شرقی نیز گسترده شد و موجب
توسعهی درام در آن نقاط گردید. هندیان به واقع نگاری و ضبط تاریخ توجه
چندانی نشان نمیدادند، از این رو محققان جدید تاریخهای بسیار متفاوتی را
برای درامهای موجود سانسکریت در نظر گرفتهاند. اما آنچه پیش از همه مورد
توافق است قدیمیترین قطعاتی است که به حدود 1000 سال پیش تعلق دارند. حدود
25 نمایشنامهی سانکسریت به دست ما رسیده است که تاریخ بعضی از آنها حوالی
سدهی نهم میلادی و در این میان بهترین آنها را به سدهی چهارم و پنجم میلادی
نسبت میدهند. از میان درامنویسان سانسکریت میتوان این نویسندگان را نام
برد: شاه هارشا با نمایشنامههای سینه ریو مروارید، شاهزاده خانم گمشده و
ناگاندا؛ بهاوا بوتی با نمایشنامههای داستان قهرمان بزرگ، آخرین قصهی راما و
ازدواج دزدیده شده؛ ویشا کاداتا با نمایشنامهی انگشتری خاتم راکشاسا. در
سالهایی که درام هند در حال شکوفایی بود، تئاتر چین تازه داشت شکل میگرفت،
به ویژه در نواحی پکن که همچون مصر و خاورمیانه از گاهوارههای تمدن به
شمار میرود.
مدارک ما دربارهی سالهای پیش از 1500 پیش از میلاد، یعین زمان به قدرت
رسیدن سلسلهی شانگ اندک است. در زندگی چینیان از همان آغاز، رقص، موسیقی و
آئینهای مختلف نقش مهمی داشته است و برخی از فرمانروایان چینی اینگونه
فعالیتها را برای هماهنگ کردن کشور خود لازم میشمردند و در سدهی هشتم پیش
از میلاد معابدی وجود داشت که اجرا کنندگانی بدین منظور در اختیار داشتند.
مورخان سعی کردهاند بین آئینهای چینی و همسرایان دیتیرامب در یونان
شباهتهایی بیابند. اولین دورهی درخشان هنر و ادبیات چینی، با حکومت سلسلهی
هان آغاز میشود. مجموعه سرگرمیهای این دوره را «صد نمایش» مینامیدند.
در سدهی سیزدهم نمایشهای گوناگون سرگرم کننده جزئی از زندگی عادی مردم چین
محسوب میشد. اما تا مدتها بعد از تسلط مغولها در 1279 بر چین، هیچ درام
ادبی در چین به وجود نیامد. تحولات اصلی تئاتر چین بعدها رخ داد. احیای
تئاتر در اروپای غربی از اوایل قرون وسطی آغاز شد. پس از سقوط امپراتوری
روم، فعالیتهای سازمان دارِ تئاتری در اروپای غربی متوقف شده بود، زیرا در
سدهی ششم شرایط مشابهی با دوران ما قبل عظمت تئاتر روم بر صحنه حاکم شد،
اما عناصر تئاتری حداقل در چهار شکل مختلف حفظ شدند: بقایای میم رومی،
نقالی توتنی، جشنوارههای عامیانه و آئینهای شرکآمیز و مراسم مسیحی. تئاتر
در اوایل قرون وسطی باید از دل این منابع زاده میشد.