در شماره قبلی (تاریخچه سینما در جهان - 2) خواندیم که :
لومیرها اگرچه به آینده سینما بدبین بودند،کارشان اسباب وسرچشمه الهام نسل کاملی از هنرمندان شد تا گنجایش های رسانه نوین سینما را به کارگرفته وگسترش دهند.
ادیسون تامس آلوا ادیسون توجهی به سینما نداشت. او در واقع مایل بود برای فرنوگراف (گرامافن) خود، یک همراه بصری فراهم کند. پس در ماه ژوئن ۱۸۸۹ یکی از دستیاران جوان لابراتور خود بهنام ویلیام کندی لوری دیکسون را دعوت کرد تا با او در ساختن یک دوربین فیلمبرداری برای این منظور همکاری کند. چیزی که ادیسون در ذهن داشت «یک ماشین تفریحی بود که با انداختن سکهای در آن بتواند موسیقی و تصویری را همزمان مشاهده کرد». دستگاه مورد نظر او قرار بوده تا صدای فرتوگراف او را، به کمک تصاویری که با کینهتوگراف تهیه میشدند، مصور کند. این جنبه ی پیدایش کینهتوگراف به دو دلیل دارای اهمیت است: در درجهی اول از این لحاظ که فکر ساختن تصاویر متحرک هرگز از اندیشهی ضبط صدا جدا نبوده است، یعنی از روزی که نطفه ی سینما بسته میشد همواره آن را با صدا در نظر آوردهاند. بنابراین از برخی جهات سینمای صامت در واقع گرایش طبیعی سینما را، همچون وسیلهای برای عرضه ی واقعیت، سی سالی به تعویق انداخت. در درجه دوم و مهمتر از آن، این واقعیت است که نخستین دوربین فیلمبرداری موجود، همچون ضمیمهای برای ضبط صدا اختراع شد و نه برای خود سینما. دیکسون نخستین دوربین تصاویر متحرک را با تلفیق درخشان اصول و فنون موجود، که قبلاً توسط مایبریج، ماره و دیگران پایهریزی شده بود «اختراع کرد». سرانجام دیکسون در اواخر ۱۸۹۱ موفق به ساختن دستگاهی شد که آن را کینهتوگراف نامید این دستگاه دو اصل مهندسی دوربین تصاویر متحرک و دستگاه نمایش، هر دو را مدنظر گرفت: ۱. سیستم حرکت و سکون، برای تضمین تناوب حرکت. ۲. ابداع نوار سلولویید با تعبیه ی سوراخهایی بر لبه ی پایین آن، بهطوری که لبه ی هر قاب در طول نوار ۴ سوراخ به پهنای یک و سهچهارم اینچ را دربر بگیرد. لذا دوربین دیکسون در هنگام فیلمبرداری در فواصل ذکر شده، در جزیی از ثانیه توقف میکرد و این زمانی است که شاتر باز میشود تا نور را از موضوع عکاسی به داخل عدس هدایت کند و قابها بتوانند موضوع موردنظر را ضبط کنند. این فرایند در هنگام نمایش دقیقاً وارونه میشد. نخستین تصاویر متحرکی که با کینهتوگراف ضبط شده بودند، به کمک عدسی درشتنمایی، که در جعبهای به شکل پیپ تعبیه شده بود، به نمایش عمومی درآمدند. در این دستگاه یک نوار فیلم به طول چهل تا پنجاه فوت، که بر قرقرهای پیچیده شده بود، میان یک لامپ برقی و شاتر مدام بهصورت لوپ میگشت و فیلم را تکرار میکرد. این دستگاه جای خود را به کینهتسکوپ داد. دیسکن، که به سفارش ادیسن وفادار مانده بود کوشید دستگاه نمایش و دوربین را چنان طراحی کند که صدا و تصویر همزمان شوند، چنانکه همزمان ضبط شده بودند. اما همزمانی کامل در دستگاه او ممکن نشد، به همین دلیل تعداد بسیار اندکی کینهتسکوپ (که آن را کینهتوفن(تولید شد. کینهتسکوپ در حقیقت صدا را بهصورتی ناهمزمان به تصویر ضمیمه میکرد. چند سال بعد که توجه عموم به نمایش بر روی پرده جلب شد، اشکالات صداگذاری همزمان چهره نمود، چرا که هنوز وسیلهای برای تقویت صدا، که به گوش انبوه تماشاگران برسد، در دست نبود. (این امر تا پیدا شدن تکنولوژی تقویتکننده - امپلی فایر - و صدابرداری در اوایل سدهی بیستم توسط لابراتور بل به تعویق افتاد). ادیسن هنگامیکه شنید در این زمینه اختراعهای فراوانی در اروپا شده است و او قادر به ادعای حق انحصاری در مقابل آنها نخواهد بود، در ۱۸۹۱ به ثبت حقوق انحصاری دستاوردهای خود اقدام کرد و حاضر نشد ۱۵۰ دلار برای بهدست آوردن حق امتیاز بینالمللی بپردازد. اما بلافاصله پس از آن که حق امتیاز انحصاری اختراعهای خود در آمریکا را بهدست آورد، تولید و فروش کینهتسکوپ به چند کمپانی را آغاز کرد. بزرگترین آژانس فروش داخلی، به مدیریت نورمن س. رف و فرنک ر. گمُن کینهتسکوپهای ادیسون را به قیمت دویست دلار از او خرید و خود به قیمت سیصد و پنجاه دلار به فروش رساند (با کهنه شدن کینهتسکوپ در نزد مردم، بعدها قیمت آنها به حدود نصف کاهش یافت). کارخانه ی تولیدی ادیسن) از آن پس با تأسیس استودیوی کینهتوگراف در وِسن اورنج در ایالت نیوجرزی قدم در راه تجارت فیلمسازی نهاد. کمپانی ادیسون برای چاپ و فروش هر حلقه بین ده تا پانزده دلار دریافت میکرد. در ۱۸۹۳ نخستین سالنهای ساخت دیکسون به قیمت تقریبی ششصد دلار ساخته شد که شکل و شمایل آنها برای مردم تازگی داشت، و آنها را بلک ماریا لقب داده بودند (این استودیوها بعدها بهنام «پدی واگن» [اتومبیل پلیس!] مشهور شدند)، زیرا آنها را با نوارهای قیراندود میپوشاندند تا داخل آنها کاملاً تاریک باشد. مساحت استودیوهای دیکسون حدود بیست و پنج در سی فیت بود و بخشی از سقف آنها در موقع لزوم باز میشد تا نور سالن را از آفتاب بیرون تأمین کند - که تنها نور مؤثر در داخل سینماها بود – و کل ساختمان آن متحرک بود تا در موارد ضروری به طرف نور آفتاب بگردد. دیکسون از ۱۸۹۳ تا آوریل ۱۸۹۵ تهیهکننده، کارگردان و فیلمبردار صدها فیلم کوتاه شد که توسط کمپانی ادیسون به سالنهای نمایش کینه تسکوپ عرضه میشدند. این فیلمها عبارتند از: رقص دختران خرامان، خرسهای دستآموز، صحنه ی آهنگری ، صحنه ی دنداپزشکی ، اسبهای بد رکاب و رقص در کوهستان. سینمای صامت انگلستان ومکتب برایتون : مکتب برایتون ؛اسمی است که ژرژ سادول(تاریخ نگار سینما) برای گروهی از عکاسان خبره انگلیسی که در شهر برایتون در سال 1900 گرد آمده بودند تا تجربیات عکاسی خود را در زمینه سینما استفاده کنند. آنها روش جدیدی را برای استفاده از اختراع لومیرها جستجو می کردند. در این راه هم موفقیت های زیادی را کسب کردند که کمک زیادی برای تکامل سینما به عنوان یک هنر، انجام دادند.آنها تا سال 1905 آثاری را ساختند که شروعی برای مرحله جدید سینما بود. آنها از جند دیدگاه مختلف از صحنه فیلمبرداری می کردند و به یکدیگر می چسباندند. آلبرت اسمیت از اعضا این انجمن بود. وی در اوایل کار خود تحت تاثیر ملیس بود و فیلم های فانتزی می ساخت از جمله فیلم های موفق او در این دوره اشعه ایکس 1897 قصری در تسخیر ارواح 1897 فیلمبرداری از یکد روح 1898 و ... بودند. در برخی فیلم های او از حالات چهره از نزدیک(نمای بسته) که از نبو او در عکاسی پرتره شکل می گرفت استفاده می کرد. فیلم های بعدی اسمیت اقتباسی از فیلمهای لومیر ها و ادیسون بود اما ساختاری که برای ساختن آنها استفاده می کرد تا زمان خودش پیشرو بود. در واقع ابتکارات سینمای او در فیلم بوسه ای در تونل شروع شد که دوربین را به قطاری وصل کرده بودند. وقتی قطار وارد تونل می شد او به نمای از یک مرد و زن داخل کوپه که در جای دیگر فیلمبرداری شده بود کات میزند و دوباره به نمای قطار که از تونل بیرون می آید. به این دلیل می توان او را ابداع کننده روش تدوین میان برش نام برد. فیلم بگذار با هم بخوابیم تصویر از حالت وضوح خارج و دوباره وضوح می شود تا به وسیله این ابتکارش تداعی گذر زمان بکند. همچنین در فیلم دکتر های کوچولو 1900 دو بچه در حال معالجه یک گربه هستند که نتیجه کار های آنها با یک برش به نمای درشت از گربه به تماشاگر نشان داده می شود. در فیلم موش در مدرسه هنرهای زیبا 1900 اسمیت متناوبا به نمای بسته موش و نمای باز کلاس که اوضاع به هم ریخته است کات میزند. در فیلم دیگر او عاقبت دندان پوسیده 1900 از نمای پی او وی استفاده میکند.این نما که تا آن زمان برای بیننده قابل حضم نبود توسط اسمیت از داخل ذره بینی که بازیگر در نمای قبل در دست داشت نشان داده می شود. اوج استفاده از نمای پی او وی در فیلم آنچه را که می توان با تلسکوب دید است.که برای وحدت بین تماشاگر و دید شخصیت استفاده شده است تا واکنش های چهره شخصیت را برای تماشاگر عادی تر کند. در این فیلم ها تغییر نما منطقی و از روی علت و معلولی است و دوربین نقش مهمی را در تاثیر فضا بر تماشاگر دارد. اوج کار اسمیت در بد بیاری های مری جین 1902 است. که از چندین نما و صحنه های مختلف برای بیان داستان استفاده کرده که هر نما برای دادن اطلاعات مکانی و داستانی تغییر می کند.اسمیت با ساختن این فیلم ها کمک شایانی برای تکامل سینما کرد. کار های او در تماشاگر تاثیر زیادی گداشت که نطیر آن در کارهای آن دوره ملیس هم نبود. جیمز ویلیامسون کارش د سینما را با ساختن مستند خبری آغاز کرد. ترتیب نماهای فیلم های اومثل فیلم مسابقه قایق سواری هنلی از نظر تدوینی بر اساس پیشرفت وقایع شده است. فیلم های او مانند حمله به یک میسیون مذهبی در چین 1900 نقطه عطفی در مکتب برایتون بود. این فیلم تحول اساسی بر روند سینمای آن زمان ایجاد کرد. در این فیلم از تدوین موازی استفاده شده که وقتی صحنه ای به صحنه دیگر کات می شود، دکانی این برش انجام می شود تا در تماشاگر ایجاد تعلیق می کند. منابعی هم اعلام کردند که این کار تاثیر زیادی بر گریفیث برای ایجاد تعلیق در تماشاگر کرده است. از دیگر کارهای او آتش سوزی 1901 بود که نماهای داخلی و خارجی را به هم کات می زد. او همچنین در این فیلم برای بیشتر جلوه دادن آتش قسمتی از فیلم را رنگ می کرد یعنی همان کاری که ملیس قبل از او انجام می داد. فیلم های ویلیامسون و اسمیت تفاوتهای را با هم داشتند. اسمیت در ساختار فیلم های خود از درون برش استفاده می کرد و در صحنه ها به نمایی بسته تر در همان صحنه کات می کرد(وحدت زمان) اما ویلیامسون صحنه ها را به موازات هم پیش می برد که در زمان هم دست کاری می شد. از دیگر کارگردانان مکتب برایتون فرانک ماترشو بود که ادامه دهنده و تکمیل کننده کارهای ویلیامسون بود که دزدی در روز روشن را ساخت.او الگوی تعقیب و گریز ویلیامسون در دزد را بگیرید را به حد کمال رساند.
نویسنده:علی قنبری
ادامه دارد ...
داستان فیلم 10 سال پس از گم شدن دکستر مورگان در چشم طوفان لورا اتفاق می افتد. او اکنون با نامی جعلی در شمال نیویورک، دور از خانه اصلی خود در میامی زندگی می کند.