نقد و بررسی و تحلیل فیلم سینمایی «بی خود و بی جهت» اثری از عبدالرضا کاهانی با بازی رضا عطاران و نگار جواهریان و احمد مهران فر و...
وقتی بعد از ۲۰دقیقه (شاید کمتر یا بیشتر، امّا به هر رو زمانی طولانی از نظر احساس گذر زمان نزد بیننده) میفهمیم کی به کیه، با دنیایی مفرح و اعصابخردکن و موقعیتی روبهرو میشویم که میتواند ما را بخنداند و با تصویری از جامعه هفتهبیجاری که در آن زندگی میکنیم، حتی اندکی به فکر فرو ببرد...
نویسنده :روبرت صافاریان
بیخود و بیجهت با صدای تقتقی که زیر نوشتههای اول فیلم میشنویم، شروع میشود. تصویر که باز میشود میبینیم مردی وسط خانه پر از اثاث بستهبندی شده ایستاده و غرق تفکر با دست روی شکمش میزند. صدایی که شنیدهایم همین صدا بوده است. موقعیتی بنبست و آدمهای ناهمگون: زنی که با موهای بسته وسط آرایش یا رنگکردن مو که صفحه نیازمندیهای روزنامهای را جلویش پهن کرده و تند و تند دور آگهیهایی را خط میزند، زن دیگری با مانتو و مقنعه کامل با حالت عصبی، مرد دیگری در آشپزخانه و بچهگندهای که با پستانک شیر میخورد. این شروع لحنِ کمدی کنترلشده و موقعیتِ جفنگ فیلم را تثبیت میکند. اما نمیدانم چرا کاهانی فیلمنامهنویس تصمیم گرفته است حدود ۱۵تا ۲۰دقیقه طول بدهد تا به بیننده بگوید روابط این آدمها چیست و بنبستی که با آن روبهرو هستند، کدام است؟ در نتیجه شما در این ۲۰دقیقه نیمی از حواست پی کشف پاسخ همین پرسشهاست تا عمیقتر شدن در مفهوم موقعیت و همراهی شخصیتها. موقعیت این است: زنی از خانوادهای مذهبی (نگار جواهریان) با مردی که کارش ساخت ویدیوهای آموزشی با رقص و آواز برای کودکان است (احمد مهرانفر) قرار است شب با هم عروسی کنند. خانهای که میبینیم خانهای است که عروسی باید در آن برگزار شود. اسباب خانه مال زوج جوان است، اما آنها را نمیچینند، چون تکلیف اسباب و اثاث ساکنان قبلی خانه که دوست و همکار مرد جوان (رضا عطاران) و زن او (پانتهآ بهرام) است، هنوز روشن نیست. اسباب خانه آنها را بار خاوری که جلوی خانه پارک شده کردهاند، امّا معلوم نیست خاور کجا باید برود، چون خانهای که آنها خریدهاند هنوز تحویلشان داده نشده است. عروسی را هم نمیتوان به عقب انداخت، چون ظاهرا عروس خانم باردار است. این اطلاعات را به خواننده این نوشته میدهم چون گمان میکنم این طوری او بیشتر از فیلم لذت میبرد و به نفع فیلم است. و باز هم میگویم درک نمیکنم این چه شیوهای است که باب شده و در بسیاری از فیلمهای ایرانی اینگونه اطلاعات اولیه را که باعث میشود بیننده در موقعیت قرار گیرد و درگیر این پرسش شود که حالا کاراکترها چطور میخواهند از این بنبست خارج شوند، از تماشاگر دریغ و به شیوهای قطرهچکانی به او ارائه میکنند. ظاهرا پشت این شیوه این باور است که ارائه روشن و سریع اطلاعات دور از ظرافت است و برای یک فیلم هنری افت دارد. میدانم به هر حال توضیح این مناسبات و موقعیت زمانی میطلبد، امّا در فیلم شاهد اصراری بر کش دادن ماجرا و اکراه از روشن کردن موقعیت هستیم.
امّا وقتی بعد از ۲۰دقیقه (شاید کمتر یا بیشتر، امّا به هر رو زمانی طولانی از نظر احساس گذر زمان نزد بیننده) میفهمیم کی به کیه، با دنیایی مفرح و اعصابخردکن و موقعیتی روبهرو میشویم که میتواند ما را بخنداند و با تصویری از جامعه هفتهبیجاری که در آن زندگی میکنیم، حتی اندکی به فکر فرو ببرد. با شخصیتهای منحصربهفرد و دور از کلیشههای رایج که زندهاند، اندکی اغراقشده امّا باورپذیرند. با بیتربیتترین بچه دنیا (که محصول و نماد همین مناسبات است) و بیفکرترین و مهربانترین مادر دنیا (کلا با آدمهای مهربان و خوشجنس)، کارمند آموزشوپرورشی که چون مکه رفتن برایش مجانی بوده رفته و حالا حاجی شده، خانواده مذهبی امروزی که وقتی صحبت عروسی است سادهزیستی و این حرفها را فراموش میکنند. این وضعیت به خلق موقعیتهایی میانجامد که یقینا مفهومی نمادین دارند، مانند بلایی که سر لباس عروسی میآورند؛ بچه به آن آدامس میچسباند، برای پاک کردنش به آن نفت میزنند، برای شستنش به توالت میبرند، خلاصه لباس سفید عروسی را به گند میکشند.
در یک لایه دیگر فیلم این قابلیت را دارد که اندکی از تفسیر اجتماعی فراتر برود و به کمدی پوچی و نشانهای از موقعیت عمومی انسان پهلو بزند. وقتی میفهمیم در اصل میهمانی دعوت نشده است آن همه حرص و جوش و اعصاب خرد کردن به نظر پوچ و بیهوده میآید، مثل بیشتر حرصوجوشهایی که در زندگی میخوریم. از همین جاست نام فیلم.
در این موقعیت شاهد روابط گرم و محبتآمیز و همدلانه هم هستیم. مردها بین خودشان از دست زنها مینالند و زنها با هم از مردها شاکیاند و در هر دو حالت با لحن و شیوهای که هیچ کاری نمیشود کرد، همین بوده که هست. رابطهای گرم و صمیمانه زنها در یکی از صحنههای فیلم مانع غلتیدن آن به دنیای سیاه سیاه سیاه میشود.
کاهانی کارگردان در هدایت میزانسنها و بازیها تواناست. نگار جواهریان و پانتهآ بهرام در در آوردن تیپهای متفاوت از آنچه به آن شناخته شدهاند عالیاند. جواهریان بهخصوص، با وجود اندکی اغراق در حرکات خشک و شق و رق بدن، نشان میدهد بازیگری است که میتواند از پرسونای جاافتاده دختری معصوم و دلنشین فراتر رود. میزانسنها حسابشده است، بدون اینکه به چشم بیاید: کلاسیک و دور از جنگولکبازی آماتوری. همه هم و غم کارگردان به دنبال در آوردن ظرایف بازیها و مناسبات و موقعیتها بوده که میدانسته همینها بیننده را در دنیای فیلم شریک میکند. ریتم یکدست و نفسگیر اتفاقات که به سکون و لختی انتهای فیلم ختم میشود نیز ماهرانه خلق شده است. اینها همه اعتبار کاهانی در مقام کارگردانی مولف و اعتبار بیخود و بیجهت است.
امّا کاهانی فیلمنامهنویس به گمانم نتوانسته است قصه را خوب به پایان برساند. آشکار است ایده اصلی و دغدغه او موقعیت یادشده بوده و شکل ورود به آن و خروج از آن برایش چندان روشن نبوده است. اولا پایان فیلم یک گاف بزرگ دارد. اگر این همه عجله و اینکه نمیتوان آن را به عقب انداخت برای این است که دخترک باردار است، عروسی گرفتن در آن مقطع زمانی هم کمکی نمیکند. این یکی. دیگر اینکه باردار بودن زن در طول فیلم برای تماشاگر معلوم شده است و برای او غافلگیری ندارد و شوک آن برای مادرِ عروس هم برای بیننده مهم نیست. این مادر را تنها چند بار دیدهایم که سایهوار آمده و رفته است و هیچ همدلی با او نداریم. از نظر پرداخت بصری هم موقع اعلام خبر تکاندهنده، چهره او را نمیبینیم. پس این شکل بستن ماجرا، چه چیزی عاید فیلم و تم آن میکند؟ کمی دقت در نقش مادر، ما را به یک ضعف دیگر فیلم توجه میدهد که حذف خانوده عروس است. با توجه به اینکه فیلم به هر حال داعیه ترسیم تصویری از موقعیت اجتماعی ما را دارد، این کار از زنده بودن و باورپذیری موقعیت میکاهد. در یک جمعبندی کلّی کاهانی به جلو میرود. بیخود و بیجهت از فیلم مشابه خود در آثار او یعنی «اسب حیوان نجیبی» است عمیقتر است. در سطح کارگردانی هدفمند، از خودنمایی دور و به عبارت دیگر پختهتر است و این از نگاه من مزیتی است نسبت به مثلا «هیچ.» در سطح فیلمنامهنویسی امّا هنوز نشانههای تکنیک، آن هم در اول و آخر فیلم، آشکار است. به امید دیدن کارهای باز هم بهترِ او.
منبع:مد و مه