خلاصه داستان: محسن و آوا همراه با کودک خردسالشان برای برعهده گرفتن مدیریت پخش شرکتی به تهران می آیند. محسن از ظاهر و رفتارهای غیر رسمی همسرش شاکی است و با غر زدن های زیاد از او می خواهد تا خود را تغییر دهد. آوا با تغییر ظاهر سبب جلب نگاه مدیران شرکت می شود. حال محسن نمی داند در پی موفقیت شغلی اش باشد یا حفظ همسرش…
نقد فیلم: از همان اول و در پی ترافیک سنگین (و در واقع قفل) تهران به دنبال بروز حادثه ای بن بست گونه بودم..صحنه ای که سه بار در طول فیلم تکرار شد و البته در بین این تکرار، به اتفاقی نبودن و در عین حال هوشمندانه بودن صحنه مزبور پی بردم. ایرادگیری مداوم محسن که با آوا به مانند یک کودک رفتار می کند آزار دهنده است و از همان ابتدا ذهنیت بیینده را علیه محسن شکل می دهد تا هم برای گرفتن حس های بعدی آماده شویم و هم دلیل رفتارهای متناقض بعدی او را دریابیم.
در صحنه هایی محسن بیننده حوادث است و در لحظاتی انگار محسن حضور دارد اما در واقع کسی جز تماشاگر بیننده نیست (مانند صحنه خوبِ برف پاک کن و بارش باران-به مانند اشک هایی که بر چشم بیننده جاری می شود- و حضور آوا با گوهریان در رستوران که حس دیده شدن، شک، خیانت و درد را یکجا منتقل می کند). این برداشت ها هر کدام به نوعی حس سوء ظن محسن را نمایان می کند که البته با در نظر گرفتن کنش قبلی او در الزام آوا به آرایش و فرستادنش به نزد گوهریان (به رسم دنیای مدرنِ آزادی و استقلال دادن به زن) عجیب و دو گانه به نظر می رسد.
در عین حال نویسنده به مانند اغلب فیلم های ایرانی بالاجبار در پی تطهیر نمایشی چهره شخصیت زن برآمده و در نهایت این مرد ماجراست که در تمام موارد (از جمله حس خود خواهی تغییر زن و اضافه کردن تبصره های بعدی به آن بنا به میل خود و بروز رفتارهای متناقض و گیج کننده و همچنین روابط مشکوک-مثلا با خواهر عبدا…!- و سوء ظن بیهوده به همسرش) در ذهن بیننده محکوم می شود. اما آیا این تمام واقعیت جامعه ماست یا به نوعی با خط قرمز هایی برای نشان دادن کج روی زن در رسانه روبرو هستیم؟
به نظرم قضیه بیش از آن که احسان حسینی نسب در “فیلم نگار” (دی ۹۱-ص ۱۵) آن را سوء ظن در روابط زناشویی می داند، به رویکرد مدرن و سنتی انسان باز می گردد؛ آنجا که محسن ای که در گذشته دچار سخت گیری مفرط در قبال آوا بوده حالا به بی قیدی ظاهری تن داده و این دور شدن از اصل (که غیرت مرد را، هرجند مفرط میتوان خصلتی فطری در او دانست اما بی غیرتی را نه) سبب تمام این از هم پاشیدگی نهایی ست.
حتی همان عدم پذیرش فرزند دوم (و می بینیم به دلیل مشغولیت کاری حوصله فرزند اول را -که در کشاکش این زندگی نامتعادل پرخاشگر و بی ثبات شده- را هم ندارد و اغلب او را به پرستار می سپارد) به نوعی دوری از زندگی سنتی به حساب می آید. در اواخر فیلم می فهمیم که آوا با سخت گیری های زیاد محسن در گذشته کنار آمده اما چرا دیگر نمی تواند زندگی کند؟
بی تفاوتی، سوء ظن بیهوده و دوری از فرزند خواهی.. همان ها که برای هر زن بدترین خوره روح و روان است (و البته آوا که در ابتدای فیلم همان شخصیت نیمه سنتی اش را حفظ کرده -گرچه باز زن قدیم نیست که از پس همه کارها بر آید- حالا با لوازم و امکانات زندگی مدرن آشنا شده و دیگر زیر بار مسئولیت زندگی هم نمی رود. در اینجاست که باز پای ترافیک قفل شده شهری مثل تهران (به عنوان نماد مکان جنگ سنت و مدرنیته) به میان میاید و می بینیم که بنیان خانواده در کشاکش سنت و خواسته های فریبنده دنیای جدید به چه آسانی از هم می پاشد..و این نسل بعدی ست که همچنان گیج و گمراه به دنبال گمگشتگان و شکست خوردگان نسل قبل خواهد دوید…
بازی حمید فرخ نژاد در فیلم همان بازی همیشگی ست و از ظاهر تغییر کرده او هم می توان فرخ نژاد همیشگی را شناخت. جنبه طنز برای بازی او گاهی مناسب (در لحظه ای که او از آوا درباره نوع رفتارش با گوهریان می پرسد و دائم غافل گیر می شود و یا در لحظه رودررویی با گوهریان که درباره شیطان های درونشان صحبت می کنند) اما اغلب (مخصوصا در سایر دیالوگ ها با آوا) و نحوه گویشش نابه جا به نظر می رسد. به نظر می رسدبازیگرانی بهتر برای این نقش قابل دسترسی بوده اند.
مهتاب کرامتی نقش یک زن با اعتماد به نفس کم را به خوبی ایفا می کند و نمره قبولی می گیرد (هرچند برخی کارشناسان عکس نظر من را دارند!) و ابراهیم حاتمی کیا هم به جز صحنه های ابتدایی آشنایی با محسن (که از تنفرش از چراغ های قرمز می گوید و خود را یک مثلا مدرن شده به تمام معنا معرفی می کند! و بازی بسیار بدی دارد!) بازی نسبتا مناسب و متناسبی با نقش (هرچند اعصاب خرد کن!) دارد. از نقش موسیقی خوب کارن همایونفر نیز نباید غافل شد که بیش از همه حس حزن و اندوه را بر سر این ملغمه می ریزد.
در صحنه ای نمادین، محسن برای آوردن داروی آوا کفش ها را در میاورد و به آب می زند، اما پایش می برد و در عین حال عروسکی را که روی آب یافته داخل دستمال خونی شده از زخم هایش می پیچد و در دستشویی می گذارد. آوا در بازگشت (که از حامله بودنش اطلاع یافته) با دیدن دستمال خونی و عروسک به شدت وحشت می کند.. قرار بوده موضوع حاملگی آوا با اوضاع آشفته و در حال جان دادن زندگی این دو پیوند بخورد اما باید گفت ربط دادن این موضوع ها با مسئله آب گرفتگی و ریختن خرده شیشه در آب و باقی مسائل اصلا تمهید خوبی و منطقی ای به نظر نمی رسد. بیشتر چنین می نماید که نویسنده قصد داشته به زور نماهایی نمادین را نمایش دهد!
و اما دو مسئله در فیلم هرگز حل نمی شود یا زاید است:
۱-ماجرای صحبت تلفنی آوا در ابتدای فیلم که به مخاطبی ناشناس می گوبد: من شوهر و بچه دارم؛ این موضوع تنها به ایجاد حس شک و بدبینی به بیننده کمک می کند که البته تا انتهای فیلم دیگر خبری از تاثیرات بعدی این مکالمه وجود ندارد.
و ۲- چرا آقا و خانم “میم”؟ مگر تنها اسم مرد محسن نیست؟ (و ظاهرا به طور غیر تصادفی نام فامیلش هم مهراد است) اسم همسرش که با “میم” شروع نمی شود.. البته اگر خودم بخواهم در این مورد نظری بدهم..دلیلش همانندسازی با نام های غربی هاست که پس از ازدواج نام فامیل هر دو شخص یکی می شود (مثل فیلم آقا و خانم اسمیت) و یا.. همان تم دیده شده در فیلم که در واقع قرار است آوا (که نامش به معنای بانگ و آواز و صدای رساست) در “مُ حسن مِ هراد” حل شود.
زندگی خصوصی آقا و خانم میم به تایید علی طالب آبادی (نویسنده فیلمنامه) یک هشدار جدی دارد: اینکه “بخش بزرگی از دلایل و بهانه های تغییراتی که در زن ها می بینیم، خود زن ها نیستند بلکه عوامل بیرونی این نیاز درونی به تغییر را در آن ها به وجود می آورد”.
با این جمله موافقم که “فیلم درباره همه تغییرات اجباری و تحمیلی است که آدم ها باید با آن روبرو شوند اما هنوز آمادگی مواجهه و پذیرش تبعات آن ها را ندارند” (فیلم نگار-دی ۹۱-ص ۲۲).
*”جامعه رو به تکامل ما مدت زیادی است که در ورطه تغییر گیر افتاده و پوست نمی اندازد. دارد پوسته پوسته می شود…ما مدام در فضای معلق بین سنت و یک ایداه آل ذهنی که معلوم نیست چه تعریفی دارد (حالا قراردادی اسمش را می گذاریم مدرنیته، که البته واقعیت ندارد) مانده ایم. در چنین فضایی است که مردم بی رحمانه قسمت های خوب سنت را هم از بین می برند و بی محابا به سمتی می روند که شکل مشخصی ندارد. در مناسبات بین زن ها و مردها، این مردهای ایرانی هستند که هنوز تکلیفشان با زن ها معلوم نیست. ولی در مقابل زن ها خیلی بیشتر از مردها می دانند که چه می خواهند و همین موضوع باعث می شود که مردها در یک بحران به سر ببرند و حالشان بد باشد”.
*”الان جامعه ما در حالتی خنثی به سر می برد و این خیلی خطرناک تر است..در جوامع دیگر این تبادل دو قطب (سنت و تغییر) صورت گرفته و فرهنگ سازی موفق تر بوده است”
*”این یک روایت زنانه از یک داستان مردانه است”
*”فکر می کنم مرد ها و زن ها خیلی خوب همدیگر را می فهمند و درک می کنند اما چون ارگانیسم و ساختار فکری شان با هم فرق دارد نمی توانند بر اساس رویکرد یکدیگر زندگی کنند و اساسا جذابیت رابطه زن و مرد به همین دلیل است”.
*”اینجا به جای یک روایت کلاسیک با قرار گرفتن خیر در برابر خیر طرف هستیم.”
منبع:تبیان
http://aghamahdi.ir/post/218