یادداشت های سینمایی

نگاهی به آثار سینما - تلویزیون - تئاتر

آخرین نظرات

هیچ کس از ابتدا در برخورد با دنیای واقعی نمی تواند حدس بزند که مجازی و غیرحقیقی ست ؟! همان گونه که هیچ کس از ابتدای ماتریکس با دیدن اولین نماهای فیلم نمی تواند تشخیص دهد، تم اصلی و درون مایه آن در مورد چیست ! آیا ماتریکس فیلمی علمی ـ تخیلی یا فضایی ست ؟ پاسخ را تنها باید از خود فیلم ماتریکس دریافت : هر کس که ماتریکس را فیلمی خیالی و فضایی بپندارد، در همان تصوراتی غوطه ور است که فیلم ماتریکس آن را دنیای مجازی ماتریکس ، یعنی همان دنیای واقعی خودمان ، معرفی می کند...

 

به نام خدا

 

اثری که می خوانید تحلیل و بازآفرینی فیلمی "یگانه" با نام "ماتریکس" و "جایگاه منجی به معنای عامِِ آن" در ماتریکس است؛ تعریفی عام از منجی که در همهء ادیان آمده است. ماتریکس فیلمی ست که با وجود این که مدت زمان کوتاهی از آفرینش آن می گذرد، صدها فیلم به تقلید از آن ساخته شده است. نگارنده بر این باورست که پس از گذشت سالیان متمادی خواهد بود که سینما از ماتریکس به عنوان نقطه عطفی یاد خواهد کرد که سینما را به دو دوره پیش و پس از آن تقسیم می کند. کاری که برخی از فیلم ها چون همشهری کین، جنگ ستارگان و... تنها در یک بعد (عمدتاً بعد تکنیک) کردند، ماتریکس در چند بعد (تکنیک، ساختار، محتوا) انجام داد. بد نیست که متذکر شوم، اخیراً دانشگاه آکسفورد کتابی درباره ماتریکس وارد بازار کرده است که هر فصل از آن مقاله ای است که یکی از اساتید مطرح فلسفه پیرامون آن نگاشته اند. نگارنده نیز کتابی که فصلی از آن به فیلم ماتریکس می پرداخت، در سال 1380 به چاپ رسانده است که با استقبالی کم نظیر مواجه شد.

● شوک ماتریکس

هیچ کس از ابتدا در برخورد با دنیای واقعی نمی تواند حدس بزند که مجازی و غیرحقیقی ست ؟! همان گونه که هیچ کس از ابتدای ماتریکس با دیدن اولین نماهای فیلم نمی تواند تشخیص دهد، تم اصلی و درون مایه آن در مورد چیست ! آیا ماتریکس فیلمی علمی ـ تخیلی یا فضایی ست ؟ پاسخ را تنها باید از خود فیلم ماتریکس دریافت : هر کس که ماتریکس را فیلمی خیالی و فضایی بپندارد، در همان تصوراتی غوطه ور است که فیلم ماتریکس آن را دنیای مجازی ماتریکس ، یعنی همان دنیای واقعی خودمان ، معرفی می کند. دنیای واقعی همان قدر مجازی ست که ، "ادراکات " در آیین "برهمن"، "محسوسات " در نزد "خردگرایان " و "حقیقت " در نزد فلاسفه ای که به "شکاکان " شهرت یافته اند، و دنیاهای فراواقعی ماتریکس ، همان قدر اصالت دارند که "براهمانا" (به گونه ای مدفون ) در فراسوی "ریگ ودا"، "آتمن " در" اوپانیشادها"، "تایو" در اندیشه "لایو تزو" و "چوانگ تزو"، "نیروانا" در تعالیم "بودا"، "لوگوس " در فلسفه "هراکلیتوس "، دنیای "تعقلی فیثاغورس "، عالم "مُثل افلاطون "، مفهوم ِ "شی ء فی نفسه" در نظریات "ریالیست ها"، "تفکر" در نزد "خردگرایان " و "ذهن " در نزد "ایده آلیست ها"، اصالت دارد. ماتریکس همان "حجابی "ست که "عرفا" از آن سخن گفته اند و همان "ادراکی "ست که بسیاری از فلاسفه ، آن را بدون اصالت و مانع از درک حقیقت اشیاء و چیزها انگاشته اند و همان "ظاهر" و کالبدی ست که معنایی را در خود زندانی نموده است و همان طور که مورفیوس توضیح می دهد: تمامی حواس ، چیزی به جز سیگنال های ارسالی از مغز نیستند. دنیای واقعی ما از نظر ماتریکس ، تمام آن رؤیایی ست که هنگام نشستن "نیو" و سایرین به روی همان صندلی ها تحقق یافته و دیده می شود. شاید رؤیایی را به خاطر داشته باشید که بعدها در دنیای واقعی ، عین آن را دیده اید. دنیای حقیقی همان دنیای رؤیایی ست که وقایع را در دنیای واقعی ، یعنی دنیای ماتریکس ، تحقق می بخشد. اما فیلم ماتریکس ، دنیای واقعی و ماتریکس را به سان رؤیایی می بیند که روی دنیای حقیقی را پوشانده است و مانع از فهم آن می شود زیرا دنیایی که در رؤیا دیده می شود، اصالت بیشتری نسبت به دنیایی دارد که اینک به شکل واقعیت در جلوی دیدگان ماست . از این روی چه بسا، دنیای رؤیا، بخشی از دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس باشد، در حالی که دنیای واقعی را باید دنیایی مجازی و از همان جهت ، دنیایی غیرحقیقی و با این تعریف ، "رؤیایی " پنداشت.

● جهان های سه گانه ی ماتریکس

اما حقیقت چیست ؟ حقیقت آن است که آن چه در مقابل دیدگان ما قرار دارد، حاصل خصایصی از مغز ماست و اگر آن خصایص نباشند، آن بیرون اصلاً چیزی وجود ندارد!! و این یعنی "صحرای حقایق ". حقیقت یعنی درک همان پوچی نهفته در واقعیت و تسلط چیزی فراتر از انسان بر او. چنان که مورفیوس به نیو و در حقیقت به ما می گوید: این که شما برده هستی و مثل بقیه در قفس زندگی می کنی . زندانی که نمی تونی لمسش کنی !! و تا هنگامی که ماتریکس ، یعنی دنیای واقعی ، جلوی دیدگان ما هست ، نسل انسان آزاد نیست . آیا چنین تأویلی از واقعیت و ماتریکس دشوار است ؟ پاسخ مورفیوس شنیدنی ست در حالی که نیو از مواجهه با چنین حقیقتی منقلب می شود، او به نیو و به تک تک ما می گوید: بهت نگفتم که باور کردنش راحته ، فقط گفتم حقیقته . آری ، ما زندانی زندانی هستیم که زندانبانی به نام واقعیت ، آن را پاسداری می کند و تا هنگامی که مشروعیت اش را پذیرفته و خود را با آن همراه می سازیم ، اسارت در آن زندان و بردگی خود را "می آفرینیم". این همان یأسی ست که به تمامی فلاسفه و عرفایی که به آن حقیقت دست یافتند، عارض شد؛ همچنان که برای تمامی افرادی که در فیلم ماتریکس با آن روبه رو شدند، اتفاق افتاد. اما این تمام ماجرا نیست و نقطه پایان آن راه نیز نبود. در حالی که هیچ چیز جز همان یأس و پوچی به نظر نمی رسد، آرام آرام دنیایی فراتر از آن به روی صحرای حقایق شروع به شکل گیری می کند. بر بستر آن کویر پوچی ، معنایی قابل آفرینش بود که جهانی نوین را می آفرید! پردیسه ای که مشخصاً از عالم یأس وپوچی برمی خواست و دقیقاً نقطه مقابلش ، یعنی ژرفای معانی را متجلی می ساخت!

آفرینش به معنای آن که واقعاً و حتی حقیقتاً چیزی جز کویر حقایق وجود نداشت و از این روی دنیای معانی ، کشف شدنی یا پیدا کردنی نبود، بلکه "آفریدنی " بود. چیزی وجود نداشت ، ولی معنایی به وجود آمده و خلق شد درست به مانند منجی شدن نیو. حقیقتاً هیچ حقیقتی نبود، اما از نقطه نظر معنا، پردیسه ای بی کرانه بود!!

اما پیش از آن که معنا پدید آید، در آن حقیقت یأس انگیز و برهوت ، تنها "ایمان " است که می تواند انسان را پا بر جا نگاه دارد. به همین سبب است که مورفیوس می گوید: ما وقتی که یک مغز به بلوغ خاصی می رسد، آزادش نمی کردیم ؛ خیلی خطرناک است ، چون ذهن شان باعث نابودی شان می شود. آن ، خطرِ همان پوچی و یأسی ست که هر فردی که ذهنش به آن حد از رشد رسید که به کویر حقایق دست یافت ، بر وی عارض می شود. چه بسا چنان یأسی منجر به خودکشی کسی شود که به آن حقیقت دست می یابد همان طور که بسیاری از عرفا و فلاسفه ، چنان راهی را برگزیدند. اما در آن کویر، منطق و هیچ معنای دیگری نمی توانند نجات بخش باشند، مگر ایمان . به همین سبب است که مورفیوس می گوید که من آن قانون را زیر پاگذاشتم . بسیاری تنها در همان کویر می مانند، برخی همچون مورفیوس باایمان تنها انتظار می کشند و برخی همچو سایفر، با یأس به دنیای مجازی و واقعی برمی گردند و ترجیح می دهند تا با فریب خویش ، از دنیای واقعی کمال لذت را ببرند. به معنای دیگر، در مواجهه با کویر حقایق که پوچی را عارض می سازد، هر کس نوشدارویش را سرکشد، تلخی جانکاهش را در وجود خود داغ می زند و همان طوری منقلب می شود که نیو پس از تولد دوباره اش به هم ریخته و بالا می آورد و بسیاری چنان گرفتارش می گردند که به نیستی و خودکشی روی می آورند همان سان که بسیاری از فلاسفه و عرفا دچار آن شدند. تنها با بالا آوردن آن حقیقت و توسل به ایمان است که هر رهرویی ، توانایی ادامه دادن را خواهد داشت ، همان طور که مورفیوس ـیعنی ایمان ـ از نیو می خواهد تا آن حقیقت نوشیده را بالا بیاورد تا بتواند نفسی بکشد.

اما آیا راه دیگری نیست ؟ در ابتدا پاسخ منفی ست ؛ حقیقتاً چیزی نیست . اما گویا چیزی آفریده شده که سابقه نداشته است . پس آن گاه پاسخ مثبت می شود تمامی معنایی که از بازی بازیگران گذشته از ماتریکس و رسیده به صحرای حقایق حاصل می شود، جهانی از معنا را می سازد که انتخاب ، اختیار و حتی آزادی انسان را ممکن ساخته و به ثبوت می رساند. تنها در جهان معناست که انسان بر دنیای واقعی و ماتریکس حاکم بر او فایق می شود و آفرینش دنیای معنا تنها راهی ست که موجب می شود، انسانی به وسیله چیزی که فراتر از آزادی و اراده اش آفریده می شود، این بار بتواند بر آن تفوق یابد. همان گونه که مورفیوس می گوید: انسانی در ماتریکس متولد شد که قدرت تغییرش را داشت . انتخابی برخلاف انتظار، اختیاری برخلاف جبر، اختیاری معطوف به آزادی و اراده ای که فراتر از ماتریکس و واقعیت تحقق می یابد. این جهان معانی ، همان محتوا و معنا و اهمیت تمامی کارهای بازیگرانی ست که به مبارزه با ماتریکس برمی خیزند. جهانی که در آن هر فرد، جدای از موجودیتی مجازی ، موجودیتی معنایی می یابد و همین معانی اند که اصیل اند، و هدف اصلی فیلم نیز در جهت شکل گیری موازی همان معناهایی در نزد مخاطبان است که نزد بازیگرانی که بر له و علیه ماتریکس مبارزه می کنند، تحقق می یابد.

 

● رازِ رازوارگی ماتریکس

تمامی رازوارگی ماتریکس در ابتدای آن ، به هیچ وجه ژستی افراطی برای تحت تأثیر قرار دادن بینندگان نیست چنان که بسیاری از فیلم های تخیلی ـ علمی و فضایی از آن برخوردارند. بلکه تمامی دیالوگ ها و نماها به طرز باورنکردنی و بی نظیری دقیق به کار رفته اند به طوری که تنها در قالب تفسیری معنایی و سمبلیک ، معنی دار جلوه می کنند. دیدگاه سمبلیک تنها کلید واژه ای ست که فیلم ماتریکس را معنادار می سازد. تمامی اشخاص و موضوع هایی که در فیلم ماتریکس موجودند، به همان دلایلی که ماتریکس بر موجودیت فراحقیقی تأکید می ورزد، موجودیت واقعی ندارند، بلکه معانی و ماهیت هایی مفهومی هستند که اصالت موجودیت شان بر همان معنایی و غیرواقعی بودن شان است چرا که از دیدگاه فیلم ماتریکس ، دنیای واقعی که با اشخاص واقعی ادارک می شود، دنیایی مجازی و ماتریکسی است که اصالت ندارد. فیلم ماتریکس را باید با دیدی سمبولیک مشاهده کرده و معنا بخشید، و هر نوع تحلیلی بر آن نیز تنهابا بازآفرینی مجدد همان معانی مجازی ، واقعی ، حقیقی و معنایی در متن است که می تواند تحلیل ماتریکس به شمار آید. تنها در این صورت است که می توان از دنیای مجزای ماتریکس فراتر رفت و در تله آن نیافتاد!

در سکانس هایی از فیلم که به هوش مصنوعی ، ماشین و تسلط آن ها بر انسان اشاره می کند، عطف به تمامی خصایص ذاتی مغز انسان ها دارد که همچون سخت افزار، برنامه هایی هستند که علاوه بر تعیین توانایی و کیفیت آن توانایی از شناخت ما، محدودیت ها و دامنهء آن را نیز مشخص می کنند. به بیانی دیگر، پیروزی ماشین ها بر انسان ، اشاره بر تسلط تمامی برنامه های ناخودآگاهی در دنیای واقعی و حقیقی دارد که از خصایص ذاتی مغز انسان ناشی شده و چیزی فراتر از شناخت ، تفسیر و تفکری ست که در حوزه آگاهی انسان بگنجد. آن ها با این که در مغز انسان موجودند، ولی آن گونه آگاهی انسان را مسخر و برده ء خویش ساخته و در کنترل دارند که باید ایشان را چیزی فراتر از انسان و اراده ء معطوف به آگاهی اش پنداشت ، و پیروزی ماشین ها و کامپیوترها بر انسان ، اشاره ای سمبلیک دارد به معنایی که معطوف به همین برنامه های موجود در مغز انسان ، ولی فراتر از انسان است . به همین جهت مأمورانی را که به شکل انسان دیده می شوند، به عنوان هوش مصنوعی و ماشین معرفی می کند چراکه آن ها معنایی فراتر از اراده ء انسان ، ولی در درون انسان هستند. ماشین ها، همچون همان گیرنده ها، تعابیری در دنیای مجازی هستند که در دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس ، همان موجودات و معانی را تشکیل می دهند که تسخیر انسان را معنا می بخشند. این تعابیر ـ ماشین ، هوش مصنوعی و گیرنده ـ در دنیای غیرحقیقی و واقعی ماتریکس درست ، و در دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس غلط هستند. دنیای واقعی از همان روی که حقیقی نیست ، در مقایسه با دنیای فراحقیقی قابل استناد نیز نیست . بلکه برعکس باید از دنیای واقعی و تعابیری همچون هوش مصنوعی ، ماشین ، گیرنده و اصطلاحاتی نظایر آن ها که در فیلم آمده است ، برداشتی فراحقیقی و غیرواقعی داشت که به مثابه تعابیری سمبلیک از موجودیت های معناهایی همچون به بردگی کشاننده ، مسلط بر انسان ، بی اختیار کننده و نظایر آن ها برداشت کرد، و این دقیقاً همان کاری ست که فیلم از طریق تمایز بین دنیای مجازی و واقعی با دنیای حقیقی ، درصدد تبیینش برای مخاطبان است . اما اگر ماتریکس فیلمی علمی ـ تخیلی نیست ، پس چگونه می توان بخش هایی از فیلم را توضیح داد که از ماشین هایی سخن می گوید که روزی بر انسان فایق شدند و آن ها ابتدا انرژی خود را از خورشید می گرفتند، ولی پس از مدتی انرژی شان را از بدن انسان کسب کردند؟ از فیلم ماتریکس می توان برداشتی علمی ـ تخیلی داشت ، ولی آن هنگامی ست که از دنیای مجازی و واقعی ماتریکس به ماجرا نظر بیاندازیم ، اما نه وقتی که آن را از روزنهء دنیای فراحقیقی و فراتر از ماتریکس می نگریم !! به مفهوم دیگر، توصیف تمامی وقایعی که در پیرامون ما رخ می دهد، از طریق واژه هایی چون ماشین ، انرژی ، مأموران ، کاشتن (انسان )، کامپیوتر و برنامه های کامپیوتری ، هوش مصنوعی و غیره ، تماماً نگاه به آن ها از زاویه ء دید دنیای مجازی و غیرحقیقی ماتریکس است . تمامی واژه هایی از این قبیل که در فیلم به کار رفته است ، تنها هنگامی معنادار و سمبلیک خواهند بود که آن ها را از دید دنیای فراتر از ماتریکس ، یعنی دنیای معانی فراتر از حقایق بنگریم . به عبارت دیگر، نه تنها در فیلم ماتریکس ، وقایعی را که به کمک تعابیری نظیر هوش مصنوعی ، انرژی ، کامپیوتر و تسخیر زمین به دست ماشین ها توصیف می شوند باید از دیدگاه دنیای فراحقیقی ، معنایی و نمادین نگریست ، بلکه تمامی وقایع روزمره ای را نیز که همچو اصلی بدیهی ، به عنوان دنیای واقعی خود می پنداریم ، از دیدگاه دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس ، معنایی تعبیر می شوند و در قالب واژه هایی غیرسمبلیک ، واقعیت دارند و از آن روی مجازی هستند.

به معنای دیگر، فرق نمی کند که چون ماتریکس انسان را مسخر ماشین ببینیم یا همچو ملل باستان ، او را در استیلای "الهه ها" و"اسطوره ها" تصور کنیم یا همچون عرفا، انسان را برده تن بیانگاریم زیرا همگی آن ها تعابیری برای معنا بخشیدن به دنیای مجازی و واقعی ست . آن چه اصالت دارد، دنیای فراواقعی ست که بردگی انسان را بر حسب تسلط هر آن چه فراتر از اراده اوست ، معنا می بخشد. از این رو تعابیری به مانند تسلط هوش مصنوعی و ماشین ها بر زمین ، اشاره به آینده ای خیالی و پیشگویی علمی و فضایی ندارد، بلکه دقیقاً همان تعبیری از عالم حقیقی ، یعنی دنیای غیرمجازی و معنایی ست که دربند بودن انسان را به دست چیزی ، به جز انسان ، معنا می بخشد. در فیلم نیز که مورفیوس به نیو می گوید: اکنون سال 2199 است و تو تصور می کنی سال 1999 (سال ساخت فیلم) است، اشاره به آن دارد که تصور مجازی از واقعیت به عصر ما تعلق داشته و اکنون در دیدگان تک تک ما مشاهده می شود. ماشین و تکنولوژی که زمانی برای تسلط انسان بر طبیعت ساخته شده بودند، اینک قدم به قدم به پیش می روند، طوری که به نظر می رسد، خود بر انسان تسلط یافته اند. پیدایش هوش مصنوعی نقطه پایانی آن راه است . اما چنین تأویلی از تسلط ماشین بر انسان ، به معنای آن است که ما در دنیای مجازی و ماتریکس چنین مشاهده می کنیم ، در حالی که در دنیای فراحقیقی و معنایی ، انسان ها به دست چیزهایی فراتر از خودشان و مسلط بر اراده و آزادی انتخاب شان تصور کرده ، باور کرده ، اندیشیده و رفتار کرده اند و از این روی ، آن ها از انسان ها، بردگانی ساخته اند! نماهای دوگانهء حیوانی که به شکل گیرنده ای بدل می شود، دقیقاً به همان دوگانگی تعبیر موضوعی در دنیای واقعی و مجازی به مثابه گیرنده و ماشین ، و تعبیر آن در دنیای فراحقیقی و معنایی به سان موجودی که انسان را تحت نفوذ قرار داده و مسخر خود ساخته است ، اشاره دارد.

واژه ء "ماتریکس " بسیار دقیق تعبیه شده است . ماتریکس که فرمولی در ریاضی ست ، برنامه ای ست قطعی که چندین حالت ممکن را توضیح می دهد. به معنای دیگر، ماتریکس با وجود این که فرمولی جزمی و قطعی ست ، اما قطعیت آن در درونش ، نه به یک حالت ، بلکه به چندین حالت ممکن و احتمالی می رسد، به گونه ای که قرار گرفتن در درون ماتریکس به مفهوم تسلیم بودن در مقابل آن چه اتفاق می افتد نیست ، بلکه در درون ماتریکس نیز احتمالات متعددی ست که امکان انتخاب هر یک برای گزینشگر موجود است . اما ماتریکس در هر صورت برنامه ای ست که برد توانمندی افرادی را که از آن استفاده می کنند، تعیین می کند. از همین روی است که افراد در ماتریکس ، یک مهره ء بازی به شمار می آیند درست به مانند مهره های شطرنجی که حالات حرکات مختلف هر مهره ـ نه حرکتی معین ـ را قانون کلی شطرنج تعیین می کند همچون برنامه ماتریکس . اما از دیدگاه دنیای معنایی و فراتر از ماتریکس ، می توان آزادی و انتخاب را تجربه کرد. چنان که مورفیوس در هنگام مبارزه با نیو به او می گوید که قوانین آن مثل قوانین کامپیوتر است می توان برخی را نادیده گرفت و بعضی را زیر پاگذاشت.

 

● از صفر ماتریکس

با نقب زدن دوربین در عدد صفر، ماتریکس از نقطه صفر جست وجو را آغاز می کند؟! کنکاشی که در دو راهی بین انتخاب زندگی عادی یا گزینش آن چه که کمبودش احساس می شود، قرار می گیرد. جستجوگر در مرحله ای با عجایبی مواجه می شود که قابل مقایسه با افسانه ءآلیس در سرزمین عجایب است . تا پیش از ته نشین شدن معانی در ذهن ، هر نشانه ای می تواند بهانه ای برای یافتن گمگشته ای گردد که یک جستجوگر در پی اش است . نیو برای یافتن پاسخ خود، نشانهء خرگوشی را تعقیب می کند و از جاهایی سر بیرون می آورد که پیش از این برایش ناآشنا و بیگانه بود. تعاملاتی که نیو تا پیش از این ، یا علاقه ای به آن ها نداشت و یا پرسش ها و کارهای خویش را ضروری تر از آن ها می یافت ، به آشنایی با ترینیتی منتهی می شود. فیلم با چنین استعاره ای می رساند، تا هنگامی که به سان یک جستجوگریم ، پاسخ خود را گاه در جایی خواهیم یافت که بسیار متفاوت و حتی متناقض با تصورات و انتظارات ماست . از این روی در این مرحله باید به هر وادی سرک کشید و هر نشانه ای می تواند اتفاق آشنایی را به قانون یافتن گمگشته منتهی کند؟! اما آیا همه انسان ها، توانایی چنین جست وجو، تخطی ، انتخاب و تجربه ء آزادی را دارند؟ ماتریکس پاسخ می دهد که نه ، تنها آن هایی که بنا به قول مورفیوس احساس می کنند که "این جهان یک اِشکالی دارد" و خطر گشتن به دنبال آن نقض را به جان می خرند، توانایی درک معنا و به دنبالش ، تجربه ء آن انتخاب و آزادی را خواهند داشت تمامی کسانی که از پل "آدمیت " می گذرند. این همان نمادی ست که در فیلم منظور شده است . نیو هنگامی که به کنکاش می پردازد، برای ملاقات با آن چه در جست وجویش بود، سر پل ادم ، که همان آدم است ، با مورفیوس و ترینیتی قرار می گذارد. این همان راهی ست که جدایی انسان شدن با نشدن را تعیین کرده و تمییز می دهد. انتخاب همواره با خود فرد است ، با تک تک ماست . هر گاه که روی این پل قرار می گیریم ، اگر از آن رد شویم ، کنکاشی که آدمیت را معنا می کند آغاز کرده ایم ، چنان که نیو چنین کرد، و هر گاه برگردیم ، به سوی دنیای غیرحقیقی و غیرآدمی گام نهاده ایم دنیای جبرهای بیرونی ، همچنان که نیو می خواست انجام دهد و ترینیتی مانع از آن شد: "تو تا آخرش رو رفتی و می دونی که اونجا جایی نیس که بخوای باشی ". این همان دنیای واقعی ست که اکثریت آن را باور می کنند و پس از رسیدن به آن دو راهی ، از آن برمی گردند و به آن فریب رضایت می دهند. در حالی که معدودی با درک این نکته که چیزی کم دارد، نمی خواهند و نمی پسندند آن جا بمانند و خطراتش را به جان می خرند؛ پس پا در جاده آدمیت می گذارند، چنان که در نهایت نیو انجام داد.

این انتخاب و ریسک از طریق ارایه نمادینِ قرص های آبی و قرمز رنگ و گزینش یکی از آن ها مطرح می شود. قرمز به معنای خطر کردن و آبی به معنای به آرامش رسیدن و خطر نکردن نظر دارند. نیو کسی ست که قرص قرمز را برمی گزیند. اما اگر نیو قرص آبی را می خورد چه می شد؟! همان اتفاقی برایش به وقوع می پیوست که هر روز برای ما می افتد!! یعنی تنها دیدن دنیای واقعی و مجازی که در قالب ادراک استنباط می کنیم و عدم به خاطر آوردن تجربه ای که در دنیای فراتر از دنیای واقعی داشتیم یا داریم ! چیزی که به کرات در خواب های ما تحقق می یابد و ما با هر بار بیدار شدن ، در هنگام بیداری ، آن را خواب می پنداریم ، در حالی که هنگام خواب ، آن را حقیقی می پنداشتیم !! همان گونه که مورفیوس می پرسد: اگر خوابی ببینی که از آن بیدار نشوی ، چگونه ممکن است که بفهمی خوابی یا بیدار؟!

 

● استعارات ماتریکس

نیو پس از انتخاب قرص قرمز، دنیایی را تجربه می کند که به گونه ای استعاری ، تولد و آغاز زندگی انسان را به تصویر می کشد. صحنه هایی که نیو را در درون مایعی نشان می دهد که لوله هایی به وی وصل است و بسیاری دیگر در داخل فضاهایی آزمایشی کاشته می شوند، ایهامی از زندگی در رحم و پیش از زاده شدن و همچنین زندگی پس از مرگ و رستاخیز دارد. نیو در میان لوله های مختلفی که به بدنش وصل اند و مایعی که او را احاطه کرده ، دنیای واقعی پیش از تولد در رحم را متجلی می سازد. در حالی که همان وقایع ، آن گونه که به وسیله فیلم نوعی ارتباط ماشینی با دنیای پیرامون را از طریق لوله ها نشان می دهد، دنیای حقیقی آن را به تصویر می کشد. نیو همان سان متولد می شود که هر یک از ما در دنیای حقیقی فراتر از واقعیت به دنیا می آییم . مورفیوس به این میهمان ، همچو هر نورسیده ای ، "خوش آمد" می گوید، و نیو همان طور مدتی در کنترل قرار می گیرد مانند هر تازه متولد شده ای . چشمان نیو که می سوزند و پاسخ مورفیوس که دلیلش را عدم استفاده از چشم هایش ذکر می کند، استعاره ای ست که هم به تولد انسان و استفاده از دیدگان اشاره دارد و هم موازی با آن ، به دوباره زاده شدنِ نیو و دریافتن ِ حقیقت چیزها توسط وی . نیو از مورفیوس می پرسد، آیا من مرده ام ، او جواب می دهد که بسیار دور از آن است ، زیرا نیو تازه چشمانش به روی حقایق باز شده و در حقیقت متولد شده است . او چون هر نورسیده ای مورد مراقبت های ویژه ای قرار می گیرد.

هنگامی که مورفیوس اشاره به آن می کند که منبع نیروی ماشین های هوشمند، خورشید پنداشته می شد و تصور ما آن بود که اگر جلوی آن را بگیریم ، ماشین ها از بین خواهند رفت ، در حالی که ماشین ها از انسان ها نیرو کسب کردند، استعاره ای ست که آن نیرویی که انسان ها در بیرون در جست وجویش هستند، در درون انسان ها وجود دارد و همان است که هستی بخش است و اشاره ای استعاری به همان "درون نگری " برای یافتن گمشده ای دارد که عرفا از آن سخن رانده اند. وقتی که از یخبندان بر روی زمین و وجود تنها هسته ای از گرما با نام شهری به نام "زایون " در دل آن سخن می گوید، استعاره ای ست به نومیدکنندگی و سرمای حاکم بر دنیای حقایق و وجود مأمنی گرم درون انسان و جست وجو برای پناه بردن به آن همان طور که نیو با سپردن خویش به مورفیوس ، به سرمای وجودش گرما بخشید.

اسامی افراد در ماتریکس بسیار دقیق انتخاب شده است و هر نام ، "ماهیت هر هویت " را معنی می بخشد. به بیانی دیگر، نام های افراد در فیلم ماتریکس ، اسامی ای قراردادی نیستند، بلکه معانی و مفاهیمی هستند که از موجودیت ها و افرادی استخراج می شوند که "هویت معنایی " و فراحقیقی هر فرد را، که با تمامی چیستی اش در طی گفتارها، رفتارها، اهداف ، آرزوها و تخیلاتش در زندگی متجلی می شود، تعیین می کنند که در مقابل هویت واقعی و مجازی آن قرار می گیرند. به طوری که ماهیت هر یک از آن ها در ارتباط با ماهیت دیگران تأویل پذیر است.

 

● اسامی و معانی ماتریکس

نیو که مأموران ماتریکس ، او را اندرسون می نامند، نام معنایی و فراحقیقی اش "نیو" یعنی "تازگی " است . چرا که ماهیت و معنای برآمده از فعل و زندگی هر چیز است که نام او را تعیین می کند جایی که نیو، برخلاف گذشته ، امکان تحقق چیزی تازه را فراهم می آورد که آزادی و اختیار را معنادار می سازد. برداشت فوق به وسیله دیالوگی که در تونل سابوی (مترو) بین عوامل ماتریکس با نیو اتفاق می افتد، تأیید می شود. جایی که مأمور ماتریکس می گوید، آقای اندرسون ، در حالی که نیو با تأکید پاسخ می دهد، من نیو هستم ، نه اندرسون . این دیالوگ درصدد است تا ماهیت نمادین نیو را که همان امکان تحقق هر چیز تازه است ، به ثبوت برساند. و در جایی دیگر، ترینیتی به نیو می گویید که تاکنون کسی چنین نکرده است و نیو پاسخ می دهد "به همین جهت است که ما می توانیم "، و این ویژگی ، ماهیت تازگی ست . نیو از همان روی که ماهیتش تازگی ست ، در مرحله ای از فیلم به سایر شخصیت های فیلم ملحق می شود و در حالی که سایرین از قبل مبارزه می کنند، نیو پس از جست وجو و درک تجاربی ست که به مبارزان می پیوندد. نیو در ابتدا ایمان ندارد، چنان که هر تازگی با بریدن از ایمان قبلی ، می تواند تازگی جلوه کند. از همان روی در ابتدا با وجود آن که ایمان ، تازگی را در می یابد، ولی ناگزیر به مبارزه با تازگی ست . در ابتدا مورفیوس پیروز است ، همان سان که ابتدا ایمان گذشته است که بر تازگی تفوق دارد. زورآزمایی که امکان نجات بخش شدن آن چه را که تازگی دارد، برای انسان فراهم می آورد، اما آن مدت زیادی نمی تواند به طول بیانجامد، چرا که تازگی برای ادامه ناگزیر به ایمان است . پس ایمان است که راه را به تازگی نشان می دهد، همچو پیامبری که راه را به یک رهرو نشان می دهد.

نیو در ابتدا موفق نیست تا با تسلط بر ذهن از ساختمانی به ساختمانی دیگر بپرد. سقوط او به گونه ای درخور، به وسیله حرکت دوربین به ترتیبی نمایش داده شده که در ابتدا صعود تصور شود و این حقیقتی ست که در آغاز هر سقوطی چنین به نظر می رسد؟! وقتی دیگران بر این جمله تأکید می ورزند که هیچ کس برای نخستین بار موفق به چنین کاری نمی شود، پاسخی به این توقع دیگران و حتی شخصی می دهند که انتظار موفقیت در اولین تجارب خود داشته و در صورت شکست مأیوس می شود. در حالی که چنان دیالوگ هایی تأکید می کنند که شکست در اولین تجارب هر گزینشی ، قانونی طبیعی ست و تحقق موفقیت تنها بر اساس ممارست پس از شکست بوده که مهم و اصیل است و حتی منجی نیز از ابتدا، بدون سعی و تجربه قادر به کارهای نشدنی نیست.

"مورفیوس " همان "ایمان " است . مورفیوس از آن جهت به دنبال نیوست که "ایمان " در جست وجوی "تازگی "ست . به بیان واضح تر، این اسامی و آن اشخاص ، چیزی نیستند جز معانی ای که ماهیت زندگی و تمام چیستی شان در ارتباط با یکدیگر تأویل پذیر خواهند بود. مورفیوس ایمان است و به همان جهت است که اوراکل به نیو می گوید: "او به تو اعتقاد دارد، کورکورانه ، آن قدر که حاضر است به خاطر تو بمیرد". این دقیقاً ویژگی ایمان است ، او با وجود کورکورانه بودن ، در نهایت هموست که تازگی را می یابد چرا که تنها اوست که انتظار می کشد بدون این که نیازی به امید داشته باشد، زیرا ایمان نیازی به امید ندارد! این مشخصاً همان دیالوگی ست که مورفیوس در بخشی از فیلم به ترینیتی می گوید، و همان طور که اوراکل می گوید، حقیقتاً بدون ایمان است که دچار مشکل می شویم . ایمان ، خود را قربانی تازگی می کند، همان سان که مورفیوس در حق نیو کرد. اما کدامین تازگی ؟ آن تازگی که نجات بخش باشد. از همان روی است که مورفیوس و سایرین می خواهند دریابند که آیا نیو همان گمگشته شان هست یا نه ؟! چرا که تنها آن تازگی را بایسته است انتظار کشید که نجات بخش باشد. با ظهور تازگی ، ایمان است که حقایق فراتر از واقعیات را به تازگی می آموزد و اوست که پس از رسیدن به کویر حقایق می تواند موجب تداوم زندگی گردد. تازگی برای این که بتواند نجات بخش گردد می بایست برای مبارزه با دشمنان درونی و بیرونی تعلیم دیده و آب دیده شود و به همین سبب نیو به وسیله تعالیم مورفیوس راه مبارزه را فرا می گیرد. مورفیوس ، نیو را به محضر اوراکل می برد، چرا که ایمان است که تازگی را به ناخودآگاهی معرفی می کند تا به خودآگاهی برسد. ولی برای تحقق آگاهی و روبه رو شدن با ناخودآگاهی ، تازگی و هر شخص دیگری ناگزیر است که خود "تنها" به محضر ناخودآگاهی برسد و به همین سبب است که مورفیوس به نیو می گوید، من تنها راه را به تو نشان می دهم و تو خود باید آن را به پیمایی !؟

اما "اوراکل " کیست یا چیست ؟ اوراکل تمام آن ماهیت و معنایی ست که موجودیت دنیاهای گوناگون مجازی ، واقعی و حقیقی را استنباط کرده و دنیای معانی ، همچون معنای انتخاب ، اختیار و آزادی را در عین غوطه ور بودن در دنیای جبری ای که ما را احاطه کرده است ، تبیین می کند. اوراکل ، "ناخودآگاهی در دنیای معناست ". اوراکل ، ناخودآگاهی به آگاهی رساننده است . به همین جهت است که مورفیوس می گوید، اوست که از ابتدای مقاومت بوده و به اندازه ای که لازم است می داند. تنها ناخودآگاه است که چنان حضوری دارد که شناخت اش پیوسته است . چرا که علم آن حصولی نیست ، بلکه حضوری ست . اما هموست که به آگاهی می رساند. به همان جهت است که همگی نزد اوراکل می روند تا چیزی را که نیاز به دانستن اش دارند، از او بشنوند. از هنگامی که انسان به آن چه در درونش وجود داشت ، به سان موجود یا موضوعی از بیرون نظر کرد، "خود"، آینه ای شد که از طریق آن ، از بیرون به درون انسان نگریست و بدین ترتیب "خودآگاهی " آفریده شد و "انسان "، خود را باور کرد. پس از "خودباوری " بود که انسان به "آرامش " رسید.

در بخشی از ملاقات کوتاهی که نیو با اوراکل دارد، نیو پیش از آن که دستش به گلدانی خورده و آن را به زمین بیاندازد، اوراکل به اومی گوید: گلدان فدای سرت !؟ و آن گاه نیو حرکتی می کند که دستش به گلدان می خورد و آن را می شکند. اوراکل از نیو می پرسد که اگر به او نمی گفت که گلدان فدای سرش ، آیا گلدان می شکست یا نه ؟ آیا جملات اوراکل واقعیت را پیش بینی کرده بود یا جملاتش واقعیت را پدید آورده بود؟ به عبارتی دیگر، آیا ناخودآگاه است که دنیای اطراف ما را پدید می آورد یا آن چه در بیرون اتفاق می افتد، در حضور پیوسته ناخودآگاه قرار دارد؟ یک نوع از پاسخ آن را در جایی دیگر از فیلم می توان یافت . کودکی که همچو "بودا"ست ، به نیو می گوید سعی نکن قاشق را خم کنی ، آن غیرممکن است ، سعی کن خودت را خم کنی ! این جمله اشاره به پاسخ همان پرسش فوق دارد: این ناخودآگاهی ذهنی ست که دنیای ما و وقایع آن را می سازد چرا که اصلاً چیزی یه غیر از آن اصالت ندارد. در حقیقت هر کس در جست وجو و تعقیب خویشتن است همچون همان انسان ها و در حقیقت ، موجودیت های معنایی در حال حرکت در ماتریکس.

کودکانی که در اتاقی قرار دارند که در جوار اوراکل است و نیو ناظر کارهای عجیبی ست که آن ها با اشیاء پیرامون خود دارند، همان وجوه کودک ِ شخصیت روانی هر کس هستند که در ناخودآگاه انسان حضور دارند و با رجعت به آن هاست که بسیاری از غیرممکن ها در دنیای بزرگ ترها، ممکن می شود و مادری که کودکی را به نزد اوراکل برده است ، معنای تجلی روح مادرانه را به تصویر می کشد که با عطف مادران به ناخودآگاهی ست که تحقق می یابد. کودکی که شبیه بوداست ، نماد بزرگان و ره پویان بودایی ست و کودک دیگری که در محضر اوراکل کتابی چینی را در دست دارد، نماد حکیمان چینی ست و آن ها بدان سبب کودک به تصویر کشیده شده اند تا هم به ارزیابی دانایی شان در مقایسه با گستره دانش ناخودآگاهی پرداخته شده و هم رجعت صادقانه همچو کودکان ، کلید آن ره پویی معرفی شده باشد.

"سایفر" موجودی ست بدبین و ناامید که با وجود آگاهی به حقیقت ، خواهان تجربهء همان دنیای شیرین جهل در مقابل کویر حقایق است و از آن روی از مورفیوس ، منجی ، اوراکل و مبارزه گروه مأیوس است و با وجود این که خواهان ترینیتی ست ، اما ترینیتی خواهان نیوست . چه چیز می تواند ماهیت سایفر را تعیین کند؟ سایفر از ایمان متنفر است ، از حقیقت بدش می آید، جهالت را ناامیدانه می پسندد، نه تنها از امید به منجی مأیوس است ، که به وجود آن بدبین است و عاشق جاودانگی ست ، ولی هرگز به آن نمی رسد. در حالی که جاودانگی در جست وجوی تازگی منجی ست . او با سؤالاتی که در خصوص سرنوشت ، پیشگویی های ناخودآگاه ، ایمان و منجی مطرح می سازد، آیا وسوسه های رندانه ء شیطان را پس از آفرینش انسان و مکالمات شیطان را با فرشتگان و خداوند تداعی نمی کند؟ شاید بتوان سایفر را تمام وسوسه های انسانی دانست که یأس ، ترس ، تردید و عقده های کهنه درون را معنا کند!! سایفر همان دشمن درون انسان است . به عبارتی دیگر، ایمان ، تازگی ، جاودانگی و سایرین تنها با ماشین ها در مبارزه نیستند، بلکه آن ها از دشمنی درونی برخوردارند که چه بسا خطرناک تر از دشمن بیرونی ست و هر انسانی که پای در راه آن مبارزه بگذارد ناگزیر به روبه رو شدن ، کشف کردن و ستیزه با اوست . صدماتی که این دشمن درونی بر انسان وارد می سازد، بسیار سخت تر از دشمنان بیرونی ست ، همان طور که آسیب های وارده از طرف سایفر، برای مبارزان ماتریکس سخت تر و جانکاه تر از آسیب های وارده از ماشین ها، ماتریکس و دشمنان بیرونی شان بود؟ سایفر هرگز به آرزوی دیرینهء خود که پیوستن به جاودانگی ست ، نمی رسد. چرا که بیم ها، وسوسه ها و عقده های کهنه درون ، با آن که همواره در واقعیت حضور دارند، در دنیای معنا به جاودانگی نخواهند رسید!؟

زنی که به همراه مردی دیگر، محافظ مبارزان هستند، بخشی از هر شخص را معرفی می کنند که نگهبانی از وجود انسان را در مقابل آن چه مضر شناخته شده یا دشمن پنداشته می شود، به عهده دارد و اینان از جمله نخستین بخش هایی از وجود انسان ها هستند که مورد حمله سایفر و عقده های کهنه ء نهادِ انسان واقع می شوند.

"تانک " وقتی می گوید، او و برادرش از بازماندگانی هستند که به شکل طبیعی بدنیا آمده اند، استعاره ای بر وجوه انسانی شخصیت دارد. آن ها ابعاد عاطفی و احساسی ِ انسان را معنا بخشیده و معرفی می کنند که در نهایت در زمره مبارزان آفرینندهء معنا قرار می گیرند. آن ها نقش ترتیب دهنده و تنظیم کننده ء ابعاد مختلف انسان را به عهده دارند، همان طور که در ماتریکس چنین هماهنگی و ارتباطی را تحقق می بخشند همان وجه آگاه شخصیت ما که خود را انسان می پندارد.

نبوچد نزر که همان نبوکد نصر است ، نام سفینه ای است که مبارزان ماتریکس به فرماندهی مورفیوس در آن با دشمنان و ماتریکس می جنگند. نبوکد نصر، پادشاه و فرمانده ای در آشور باستان است . او یک مبارز صرف بود، جنگجویی بی ایمان ، خونخوار که از هیچ کوششی برای شکست دشمنانش فروگذار نبود! آیا هویت نبوکد نصر گویای مبارزات سراسر معنوی سفینه مورفیوس است ؟! هرگز، آن تنها وجه مبارز گروه شان را انعکاس می دهد و بس . همان پیامی که طی رفتار گروه (مبارزه ) قابل شناسایی است . محض اطلاع منتقدانی که ناآگاهانه ماتریکس را برچسب صهیونیستی می زنند، باید اضافه کنم که نبوکد نصر بزرگترین دشمن یهودیان در طول تاریخ شان است که در قرن ششم پیش از میلاد به سرزمین یهودیان حمله برد، بسیاری از آنان را کشت ، بسیاری را به اسیری و بیگاری برد. انتخاب او در ماتریکس به عنوان مرجع و سفینه کسانی که شخصیت ها و قهرمانان اصلی فیلم را تشکیل می دهند، آیا به ثبوت نمی رساند که نسبت دادن ماتریکس به دین یا قومی خاص از توهم منتقدان محترم ناشی شده است؟! (حتی نسبت دادن آن به اثری ضد یهودی از شواهد بیشتری برخوردار است تا عکس آن).

آدم ها یا به عبارت دقیق تر، ماشین هایی که "مأمور" نامیده می شوند، نیز همان ماشین هایی هستند که در خدمت هوش مصنوعی اند. شاید به تعبیر جهان حقیقی در فیلم ماتریکس باید ماشین هایی را که در جهان مجازی و واقعی ادراک می کنیم ، شخصیت هایی همچون مأمور پنداشت که در خدمت دنیای ماتریکس و واقعی بوده و ابزاری برای بردگی انسان در زندان واقعیت به شمار می روند. اما آن ابزارها تنها ماشین نیستند، بلکه هر انسانی که محصور در دنیای ماتریکس است ، از آن جا که مدام به بازآفرینی آن جهان مجازی اقدام ورزیده و به بردگی و تسلط چیزی فراتر از اراده اش گردن می نهد، در حقیقت مانعی در راه افرادی ست که درصدد انتخابی آزاد و وارسته از زندان واقعیت هستند. از این رو چنین اشخاصی ، دشمن و مأمور به شمار می آیند. چون ناخواسته یوغ همان دنیای مجازی ماتریکس را بر گردن می کشند و به سان ابزاری در خدمت آن عمل می کنند، و چنان که مورفیوس می گوید: تا موقعی که آن ها جزو سیستم هستند، دشمن ما هستند.

تلفن هایی که انتقال از دنیای ماتریکس به دنیای حقیقی را به عهده دارند، در حقیقت نماد ارتباط هستند هر چیزی که بتوان از طریق آن ، ارتباطی برقرار کرد. اما آیا آن ارتباط از طرف ما انتخاب می شود؟ آن ها خودشان ما را فرا خواهند خواست . همان سان که تلفن ها در ماتریکس زنگ می زنند. انتخاب با شما و ماست که با آن ها به دنیای دیگر برسیم یا نه!

اما با این همه ، نیو تنها ممکن است که نجات دهنده باشد، همان گونه که تازگی می تواند نجات دهنده و ثمربخش باشد یا نباشد، و تنهاانتخاب تازگی ست که نجات بخش بودن یا نبودنش را تعیین می کند و گزینش اوست که ماهیتش را می سازد و نه نشان می دهد، بلکه به ثبوت می رساند که آیا وی نجات بخشی را فعلیت بخشیده است یا خیر؟! جایی که نیو با ترینیتی قرار می گذارد، یکی از مبارزان ، اسلحه را به سمت نیو می گیرد و ترینیتی می گوید که این کارها برای محافظت از ما ضروری ست ، نیو می پرسد که محافظت در مقابل چه چیزی ؟ او می گوید، در مقابل تازگی . چراکه تازگی همواره منجی نیست و می تواند بسیار خطرناک باشد. پس مبارزان ناگزیرند تا برای محافظت از خود دریابند که تازگی ای که به آنان ملحق شده و قرار است یکی از آن ها باشد، چه خطراتی را نیز برای شان به همراه دارد.همان طور که نیو گیرنده ای را در درون شکمش به همراه داشت ؟! آن ها گیرنده نیو و در حقیقت بخش خطرناک تازگی را از وی جدا می کنندتا بتواند به آن ها بپیوندد. ولی چه نوع انتخابی ست که تعیین می کند نیو، منجی ست یا خیر؟ برای آن باید به معنای نجات بخش و "او" در ماتریکس عطف کرد.

"او" یا منجی کیست ؟ او (منجی) کسی ست که توانایی نفوذ کردن و تحت تأثیر قرار دادن ماشین ها، هوش مصنوعی و ماتریکس را داشت ، همان معنا و هویتی ست که آزادی و اختیار به ماشین ها را بازآفرینی می کند. به مفهوم دیگر، او یا منجی در ماتریکس به منجی به مفهوم عام آن نظر دارد که در همه ادیان آمده است. او ماهیت و معنایی ست که قبلاً امکان آزادی و اختیار را درون ماتریکس به ثبوت رسانده است ، و هنگامی که آن معنا، در شخص دیگری متجلی نشده باشد ، به معنای آن است که مرده است و هر گاه که شخصی دیگر، آن آزادی و اختیار را درون ماتریکس دوباره خلق کرده و تجربه کند، به ثبوت رسانده که "او" دوباره آمده است . به بیانی دیگر، مرگ و آمدن منجی در ماتریکس، یک موجودیت ادراکی نیست ، بلکه مرگ و آمدن معنایی ست . منظور همان مفهوم و معنایی (آزادی و اختیار) است که با بازآفرینی اش توسط کسی ، به معنای دوباره آمدنش است همچون منجی شدن نیو.

 

● و اما منجی در ماتریکس

نجات بخش می تواند تمام کسانی باشند که آن را برای خود به ثبوت رسانده اند. منجی شدن شخص ، چیزی از پیش تعیین شده نیست که فرد با جبرِ آن مواجه شود، بلکه تمام آن انتخاب و اختیاری ست که از طریق آن ، شخصی ، چیزی را می آفریند که از او یک نجات دهنده می سازد. به همین سبب است که اوراکل به نیو می گوید: نجات دهنده بودن مثل عاشق شدن است ، و هیچ کس نمی تواند بگوید که تو عاشق هستی یا نه ؟ تنها خود باید آن را بفهمی ، با تمام وجود. این رازی ست که با آن که از طرف اوراکل فاش می شود، نیو در آن لحظه بدان پی نمی برد. اوراکل دست او را می بیند و به وی می گوید که می دونی که چی می خوام بگم ؟ نیو هر پاسخی که بدهد، همان درست است . اگر بگوید که منجی ست ، پس او خود در آزمون ، منجی شدن اش را برمی گزیند و اگر بگوید منجی نیست ، پس او مردود شده است . چرا که همان طور که اوراکل می گوید، او هنوز منتظر چیزی ست ! پس با چنین گزینشی ، منجی نبودن اش را برگزیده است . به بیانی دیگر، پاسخ منفی اوراکل ، جواب آن آزمون نیست ، بلکه بخشی از خود آزمون است ! زیرا اصلاً آن گونه پیش گویی که بتواند نشان دهد، او یا هر شخصی دیگر نجات دهنده هست یا خیر، امکان پذیر نیست ، و آن چیزی ست که هر شخصی تنها با انتخابش می تواند تعیین کند که او نجات دهنده است یا نه ! و به همین دلیل است که اوراکل می گوید: نجات دهنده بودن را تنها خود باید بفهمی . چون گزینش نیوست که به ثبوت می رساند، او با وجود این که تحت تأثیر تمامی جبرهای ماتریکس است ، همواره توانایی انتخاب و آزادی را به شیوه ای دیگر داراست . بنابراین ، پاسخ منفی اوراکل به نیو مبنی بر این که او، آن نجات دهنده نیست ، ولی استعدادش را دارد، خود بخشی از آزمون است که به تمامی شخصیت هایی که آن مسیر را طی کرده اند، گفته می شود، و همه شخصیت هایی که با انتخاب خود، منجی بودن خویش را می پذیرند، با چنین گزینشی به ثبوت می رسانند که نه نجات دهنده بوده اند، بل نجات دهنده شده اند و تنها شخصیت هایی که با انتخاب خودشان ، نپذیرند که منجی هستند، به ثبوت می رسانند که ، نه نجات دهنده نبوده اند، بلکه نجات دهنده نشده اند. در حقیقت نجات بخش بودن وجود ندارد، بلکه نجات بخش شدن است که اصالت دارد، و امکان اختیار و انتخابی برای انسان یا هر شخصیت معنایی ، با وجود جبر واقعیت ماتریکس ، در همین "شدن " است . جایی که اوراکل به نیو می گوید که استعدادش را دارد، برای آن است که شانس دیگری به نیو بدهد تا بتواند با انتخاب خودش ، از آزمون پیروز بیرون آید.

اما، اگر پیشگویی منجی یا هر پیشگویی دیگری غیرممکن است ، پس به چه سبب همگی ، اوراکل را پیشگو دانسته و به نزد او می روند؟ پیشگویی اوراکل تنها در مورد معناهایی ست که در ارتباط با یکدیگر تأویل پذیرند و هرگز به شخصی خاص مربوط نمی شوند. ناخودآگاهی پیش بینی می کند که تازگی توسط مبارزان جست وجو می شود و ایمان است که آن تازگی را که نجات دهنده است ، پیدا می کند و جاودانگی عاشق آن می شود و منجی به کمک جاودانگی ، ایمان را از اسارت دنیای ماشینی و جبر ماتریکسی ، رهایی می بخشد. ولی هرگز نمی گوید آن جستجوگر، مبارز یا هر شخص دیگری ، آن نجات دهنده ، آن یابنده یا این عاشق خواهد بود یا نه و اشخاص اند که با انتخاب خویش ، آفریده و تعیین می کنند که تحقق بخش کدامیک از آن هایند و ناخودآگاهی تنها در خصوص نحوه ء ارتباط و معناسازی بین معانی و مفاهیم است که از توانایی در پیش گویی برخوردارست !؟

نیو از این روی نجات دهنده است که با انتخاب خویش به ثبوت می رساند که نجات دهنده است ، نه از آن روی که اوراکل به او بگوید او نجات دهنده است یا خیر؟! چرا که همچنان که خود اوراکل می گوید: او یا هر شخص دیگری به هیچ کس نمی تواند بگوید نجات بخش یاعاشق هست یا خیر؟! بلکه تنها خود اوست که باید آن را با انتخابش درک کند. و همان طور که مورفیوس عیان می سازد: اوراکل چیزی را که نیاز داشتی بشنوی (تا بتوانی نجات دهنده شوی ) به تو گفت.

اما آن انتخاب چیست ؟ آن راز در بخش بعدی فیلم نمود می یابد. مورفیوس حاضر است جان خویش را به گونه ای کورکورانه در راه نیو فدا کند. این بخشی از آزمونی ست که به ثبوت خواهد رساند که نیو یا هر شخص دیگری ، نجات دهنده خواهند شد یا نه ؟! اگر "او"، مرگ مورفیوس را در راه خودش ، به عنوان بخشی از یک برنامه جزمی و از پیش تعیین شده بپذیرد، او ثابت خواهد کرد که نجات دهنده نیست ، ولی اگر فداکاری مورفیوس را با فداکاری دیگری که سعی در راه کشته شدن برای مورفیوس است ، پاسخ گوید، او از امتحان سرافراز بیرون آمده است چرا که ثابت کرده است ، یک نجات دهنده است . زیرا نیو، یعنی تازگی می تواند همان نجات دهنده انسان یا جهان یا ایمان باشد و یا نباشد، و این دقیقاً بستگی به ماهیت تازگی دارد. به همان جهت است که نیو (تازگی ) باید با انتخابش نجات دهنده شود، نه چیزی دیگر. راز این معنی در دیالوگ دیگری از اوراکل با نیو مشخص می شود. وقتی به نیو می گوید که انتخاب توست که تعیین می کند و نیو آن را وقتی که دیگران درصددند با کشیدن سیم های مورفیوس از او قطع امید کنند، به خاطر می آورد و با "نه گفتن " در مقابل پذیرش سرنوشت خود و مورفیوس ، از امتحان نجات دهنده شدن (نه نجات دهنده بودن ) سرافراز بیرون می آید. نیو و در حقیقت تازگی در دیالوگی می گوید که می تواند مورفیوس ، یعنی ایمان ، را نجات دهد. این نکته هنگامی که تانک می گوید: من می دانستم که او نجات دهنده است ، معنای خود را به وضوح عیان می سازد و همچنین جایی دیگر که نیو، مورفیوس و ترینیتی را نجات داده و مورفیوس به ترینیتی می گوید: آیا حالا باور کردی که او یک نجات دهنده است ، هم زمانی این جمله با آن نجات دادن های نیو، در تحقق منجی شدن اوست . ولی نیو که هنوز از نجات دهنده شدن خود بی خبرست ، و تصور می کند، نجات دهنده بودن ، یک اصل از پیش تعیین شده است ، می خواهد به مورفیوس بگوید که اوراکل به او گفته که نجات دهنده نیست ، در حالی که مورفیوس سخنان او را قطع کرده و به او متذکر می شود: اوراکل چیزی را که به تو باید می گفت ، گفته است . یعنی اوراکل آن چه را که بخشی از یک آزمون بوده به نیو گفته و همان آزمون است که معنای انتخاب و آزادی و متعاقب آن ، منجی شدن نیو را تحقق می بخشد، و از همان روی است که مورفیوس به نیو خاطر نشان می سازد که باید فرق بین بلد بودن و طی کردن مسیر را بفهمی !! نیو با نجات مورفیوس و ترینیتی محقق می سازد که تازگی ، هم منجی ایمان از اسارت ِ دنیای ماشینی می شود و هم با تازگی خود، مانع از سکون و درجا زدن جاودانگی می گردد.

دستگیری مورفیوس به دست ماشین های هوشمند نیز اشاره ای به تسلط دنیای ماشینی بر ایمان در دنیای امروز دارد که به نظر می رسد مدام در برابر تکنولوژی در حال عقب نشینی ست . اما آن مدت زیادی به درازا نمی کشد تا این که ایمان دوباره از اسارت ، آزاد می شود و آن مبارزه به اَشکالی دیگر ادامه می یابد.

ترینیتی ، "جاودانگی "ست . به همین دلیل است که ترینیتی به نیو می گوید: اگر مرا نمی خواهی برو به جهنم ، چون آن تنها جایی ست که می توانی بروی ! آری تازگی ای که نجات بخش نباشد، به جاودانگی نخواهد رسید و از این روی جایی جز نیستی و نابودی نخواهد داشت . ترینیتی ، نیو را به نزد مورفیوس می برد، زیرا تازگی برای این که نجات دهنده باشد باید به وسیله جاودانگی به نزد ایمان برده شود. جاودانگی ، عاشق تازگی ای است که نجات بخش باشد. از همان روی است که ترینیتی ، "عاشق " نیو می شود. تنها جاودانگی ست که می تواند تازگی را حیات بخشد وگرنه تازگی خواهد مرد. اما تنها آن تازگی که منجی و به خصوص منجی جهانیان باشد، جاودانه خواهد ماند. به همین سبب است که نیو پس از مرگ به وسیلهء عشق ترینیتی زنده می شود، چون تنها عشق است که می تواند تازگی نجات بخش را به جاودانگی برساند، طوری که تازگی نجات بخش با نابودی در دنیای مجازی و واقعی ، در دنیای فراحقیقی و معنایی زنده و جاودانه می شود. به بیان واضح تر، در ماتریکس ، نیوی نجات بخش واقعاً می میرد، ولی از نظر معنایی ، زنده می شود، چراکه کسی عاشق اوست !! عشق به شخصی یا چیزی موجب می شود که آن همچو نهالی زنده شود و به وجود بین ذهنی خود، که همان دنیای معنای فراتر از واقعیت است ، به حیات ادامه دهد. عشق در عالم معنا، جسدی را بر دوش نمی کشد و جنازه ای را با خود به این سو و آن سو نمی برد و ارواح را نیز نمی پرستد، بلکه مردگان را زنده می سازد! تا هنگامی که آن ها در اندیشه ها و قلب ها حضور دارند.این موضوع ، بخشی دیگر از پازل ماتریکس را تکمیل می کند. جایی که ماتریکس به طرز بسیار زیرکانه ای به باورهای کلیشه ای در مورد منجی حمله می کند و از آن طریق مخاطب خویش را ـ همچو یک منجی ـ به سوی تعاریفی جدید از او رهنمون می سازد.

 

● جنسِ جاودانگی منجی

تماشاچیان در جایی از فیلم می بینند که سایفر می خواهد با کشیدن سیم هایی که به نیو مرتبط است ، او را بکشد و از این طریق کسانی را که معتقدند او منجی ست ، به چالش بکشد. اما در آخرین لحظات ، تانک که زخمی شده بود، بیدار می شود و سایفر را می کشد. در این لحظه تماشاچی تصور می کند، فیلم درصدد است تا نشان دهد که آن چه مقدّر شده بقای منجی ست و آن تقدیری از پیش تعیین شده بوده که عوض کردنش ، ورای درک و توان سایفر یا هر فرد دیگری ست . اما در ادامهء فیلم ، جایی که مأموران در حال تعقیب و گریز با نیو هستند، مأموری منجی را گیر انداخته و با شلیک گلوله ای ، او را می کشد!؟ نگاه متعجب نیو به خونی که از بدنش می ریزد، حاکی از آن است که او خود نیز باورش نمی شود که گلوله خورده و بمیرد. مورفیوس که تازه به نیو و سایرین به ثبوت رسانده که او منجی ست ، آن قدر یکه خورده که نزدیک است همچو منجی سقوط کند. اما فیلم بار دیگر، پیام جدیدی را بازتعریف می کند و به ثبوت می رساند که آن مبارزه ، خاموش نشده و باز با تأویلی دیگر آفریده می شود. جاودانگی به آن ها می فهماند که منجی با عشق اوست که جاودانه می شود و نه در دنیای واقعی ، بلکه در دنیای معنا به آفرینشگری خویش ادامه می دهد. منجی نیز چون همگی خواهد مرد و تنها "معنا"ی برخاسته از اوست که "جاودانه " خواهد ماند. وانگهی این در ماتریکس ، خود بخشی از پازلی ست که در بدنه ء بخشی دیگر کامل شده است . جایی که دو برادر به عنوان وجوه انسانی شخصیت انتخاب شده اند و یکی به وسیله سایفر کشته شده و دیگری زخم برداشته و به مبارزه ادامه می دهد، ماتریکس درصدد است تا نشان دهد، که همواره انسان ، پیروز آن مبارزه نیست و برتری تانک به سایفر و نجات تانک را نباید به حساب دست های پنهانی گذاشت که پیروزی تصنعی انسان را رقم زند. بلکه همان طور که ممکن است یکی بمیرد، احتمال آن هست که یکی پیروز شده و زنده بماند. جالب اینجاست که برادر بزرگ تر و قوی تر می میرد و برادر کوچک تر و ضعیف تر زنده می ماند! حتی ممکن است کل مبارزه گروه شکست بخورد و نیو به منجی تبدیل نشده و ایمان و وجه انسانی شخصیت (تانک ) شکست بخورند. در این صورت نیز همه چیز پایان نیافته است . چرا که زایون هست و هر یک از این سفینه ها با رجعت به زایون به مبارزه ادامه می دهند. حتی اگر زایون نیز از بین برود، اوراکل هست و تخیلات او، آبستن واقعیات دیگری خواهند شد.

ترینیتی که جاودانگی ست ، با عشق ورزیدن به نجات دهنده ، ماهیت آن را در دنیای معنا دوباره زنده می سازد، با وجود آن که منجی در دنیای مجازی ماتریکس که همان دنیای خارجی مشهود و قابل ادراک است ، می میرد!! به همین جهت است که پس از زنده شدن نیو، تصاویر به گونه ای به تصویر کشیده می شوند که در دنیای واقعی ادراک نمی شوند زیرا فیلم ماتریکس درصدد است تأکید کند، در دنیای فراحقیقی و معنایی ست که نیو به زندگی و مبارزه ادامه می دهد. از آن روی گلوله هایی که در دنیای واقعی و مجازی بر او تأثیر می گذارند،اکنون پس از این که توسط ترینیتی دوباره زنده می شود، بر او تأثیری ندارند، چون اینک او در دنیای معانی فراتر از ماتریکس است که وجود یافته و به مبارزه ادامه می دهد و از همین روی است که جاودانه شده است . او به آن دلیل به درون آن ماشین ـ انسان می رود و آن را نابود کرده و از درون آن بیرون می آید که فیلم درصدد است تا به تصویر کشد: انسانی با اختیار و آزادی در درون انسانی تسخیر شده و ماشینی ، زاده شده و کنترل آن را شکسته و معنای آزادی و اختیار خود را با چنان شکستنی به ثبوت می رساند. آن راهی ست که با جست وجو آغاز شده ، با دیدن حقیقت و حتی سر کشیدن تلخ ترین پوچی آن ادامه یافته و با گزینشی که ، آفرینش معناهایی را به دنبال دارند، تحقق می یابد. فیلم با چنین روندی ، به گونه ای معجزه آسا، معنای اختیار و آزادی را برای انسان در دنیایی که حتی کاملاً تسخیر شده ، به وسیله جبرهای خودنساخته و حتی خودناشناخته است ، مقدور ساخته و به تصویر می کشد و آن را با نماها و دیالوگی که درانتهای فیلم بیان می شود، تأیید می کند: در دنیایی که در آن زندگی می کنیم همواره اختیار و آزادی وجود دارد، و آن گاه نیوی (تازگی )دیگری از باجه ای خارج می شود و در حقیقت به دنیای جبری و مجزای ماتریکس وارد می شود تا بار دیگر اختیار و آزادی خود را به ثبوت رساند دنیایی که همه چیز در آن ممکن است !؟! و همچون منجیِ ماتریکس به ما ندا می دهد که "من آینده رو نمی دونم ، من نیومدم که بهت بگم ، چه جوری تموم می شه ، اومدم تا بهت بگم، چه جوری شروع می شه ..."

منبع:
دکتر کاوه احمدی علی آبادی دکترای فلسفه و مطالعات ادیان از تگزاس آمریکا
مقالات ارسالی به آفتاب

نظرات  (۱۴)

وای من تازه اولین بار بود این فیلم رو دیدم. البته اگه قبلا می دیدم هیچی نمی فهمیدم ولی الان چون دید من  به زندگی متفاوت شده واقعا لذت بردم. تفاسیر شما هم عالی بود. لطفا اگه باز هم از این فیلم ها میشناسین بگین نمیدونم چجوری میشه با شما تماس گرفت یا شما رو فالو کرد. فیلم هایی با همین محتوا و مضمون.
سلام
متن جناب سروش در جواب نیما، برای من خیلی راهگشا بود.. ممنون
ولی سوال و نقد داشتم. چندتا موضوع جداجدا تو ذهن داشتم ولی دیدم همشون ب اسمیت ختم میشه. پس:
اگر فقط هدف پیشگو و معمار، سرگرم کردن برگزیده ب دفاع از زایان باشه، خب چجوری میخان جلوی اسمیت رو بگیرن.
اسمیت بعد از قسمت نخست، ب ی ویروس بدون آنتی‌ویروس تبدیل شد. و داشت کل ماتریکس و حتی زایان رو هم میگرفت و نابود میکرد.
اینجور ک شما گفتید توی الگوهای قبلی، اون پنج برگزیده اسبق، چ برخوردی با اسمیت میکردن .. دیگه؟
ممنون
با تشکر فراوان از نقد شما.
نقد خیلی کلیه این نقدا که همه بلدن
سلام . از اینکه نظری بی طرفانه ارایه کردید بسیار ممنون هستم . کاش میشد همه ادمها بدون در نظر گرفتن منافع شخصی و بدون وابستگی و عقده گشایی نظر میدادن. ممنون از اطلاعات خوبتون.
من یکى که عاشق مامور اسمیت شدم از همشون بهتره
"پایان پذیرفتن هدف زندگیه"
۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۳۳ حسین فرجی Hossein Faraji
همه این تحلیل در محدوده زبان و منطق دنیای اندیشه پارمنیدس صورت گرفته است . در دو واژه چیستی وقایع و واقعیات را تبیین منطقی میکند و آنها را غیر حقیقی می خواند. حقیقت را می توان ادراک نمود ولی در ماوراء ساختارهای تاریخی و فرهنگی / اجتماعی حقیقت را می توان ادراک شهودی کرد و نه عقلی این همه توضیحات عالمانه چگونه می تواند انسان را روشن کند . روشن شدن به اتصال به کلّ تام وحدانی موقوف است.چطور می توان روند و واقعیت (آلفرد نورث وایتهد) را از تلاشهای ذهنی و عینی انسان به مجاز تغبیر کرد وقتی این اندیشه در عناصر طبیعی رفته به انها شکل و کار کرد می دهد و سنگی را از کلیه من در می وارد و درد مرا علاج می کند و مرا همراه 700 نفر دیگر از قاره ای به قاره دیگر می برد ؟؟؟....شایدا ین پندارهای آمیخته به هم از شرق و غرب و آسمان و ریسمان توهمات و اوهام باشد که البته در تخیل سازا ند علم و قصه مجازی(ساینس ،فیکشن) بی فایده نباشد. آیا این پیوستگی های معنا دار که در همه زندگی عینی و ذهنی ما را شکل می دهد مجاز است و مجاز پشت آن واعیت و حقیقت این سخن هایدگر است: "اگر واژه λέγειν در علم منطق نبود . انسان امروز از داشتن موتور سیکلت محروم می ماند . هواپیما و موتورهای توربین و کمیسیون های رسیدگی به مسائل اتمی وجود نمی داشت . بدون این λέγειν و  λόγος آموزه آئین تثلیث اعتقاد مسیحیت به وجود نمی آمد و تفسیر های الهیات اصطلاحات مربوط (دوم شخص) میان انسان و خدا را شرح نمی داد . بدون λέγειν و  λόγος نمی توانستیم دورانی به نام عصر روشنگری داشته باشیم . بدون این λέγειν  مفهوم ماتریالیسم دیالیتیک نمی بود . جهان بدون اصطلاح λόγος  منطق ، طور دیگری به نظر می رسید . اما اگر بخواهیم بدانیم که در آن صورت دنیا به چه شکلی می بود ، کوشش بی فایده کرده ایم " دنیای والت دیسنی (ماتریکس) با دنیای ذهنی آدورنو و اندیشه انتقادی مکتب فرانکفورت، متجانس و همخوان نیست
سلام نیما .
پاسخ سوالت اینه
برای اینکه اون یک درصد مخالف رو بتونن کنترل کنن باید یک الگوی یکسان درست میکردن تا اون یک درصد الکی فکر کنن دارن از زایان و ... دفاع میکنن در حالی که فقط دارن وقت تلف میکنن . 5 نفر قبلی خود نیو نبودن بلکه 5 برگزیده دیگه بودن که هر کدوم 16 مونث و 7 مذکر انتخاب کردن تا زایان از بین نره . حالا هم نوبت نیو بود که این کارو کنه . طراح انتظار داشت نیو اون دری رو انتخاب کنه که به نجات زایان ختم میشه ... ولی بر عکس 5 نفر قبلی اون دری رو انتخاب کرد که به نجات عشقش ختم میشه . برای همین باید الگویی جدید تعریف میشد تا نیو و برگزیده های دیگه خیال کنن دارن زایان رو نجات میدن . اون الگو همونجور که توی قسمت 3 دیدی این بود که رباط ها با انسان ها صلح میکنن و دوباره جنگ میشه و دوباره صلح میکنن و جنگ میشه و ... این الگو ها باعث میشه وقت برگزیده ها تلف شه . در واقع همه اینها زیر سر پیشگو و طراح هست . الگو قبلی این بود که یک برگزیده میاد و بالاخره بعد از مدتی به منبع میرسه ( جایی که طراح هست ) و اون دری رو اتخاب میکنه که به نجات زایان ختم میشه ولی اون الگو عوض شد . اگر اخر قسمت 3 رو ببینی میبینی که طراح به پیشگو میگه راه خطر ناکی بود . یعنی الگو جدید خیلی خطرناک برای ماتریکس بود ولی الگوی موفقی بود . 
اون تلویزیون هایی هم که پشت سر نیو بود ، در واقع افکار مختلف او بود . این به این معنی هست که طراح میتونه انتخاب ها و فکر های نیو رو پیش بینی کنه .
ولی انتخاب دری رو که به سمت عشقش بود پیش بینی نشده بود و وقتی نیو اون در رو انتخاب کرد طراح و یشگو الگوی جدیدی رو درست کردن : جنگ صلح جنگ صلح ... تا وقت برگزیده ها تلف شه و فکر کنن دارن از زایان دفاع میکنن !
توی این تو در تو دنیای زمان حال سوال همچنان باقیست<چرا وجود>اگر وجود نبود <میتونی اصلا تصور کنی؟؟؟>صورت مسله پاک میشد.<حالا که هست>چرا هست؟؟<ده هزار ساله هیچکی نتونست جواب بده>اگر یه دلیل قانع کننده بود این همه تناقض وجود نداشت. <اقای دکتر کاوه احمدی علی ابادی تو هم به نوعی سر کاری.مثل همه وجود
واقعا عالی بود زحمت کشیدید
من سه گانه ماتریکس رو نزدیک به ده بار دیدم و هر بارم از دیدنش لذت بردم.  فیلم نامه و کارگردانی بی نظیر واچوفسکی ها (که فقط ایشون می تونستن یه همچین اثر خارق العاده ای رو بنویسن) در کنار بازی بی نقص بزرگانی مثل کیانو ریوز یک اثر فوق العاده رو بوجود میاره که به قول نویسنده می شه فیلم ها رو به دو دسته قبل و بعد از ماتریکس تقسیم بندی کرد.

سلام

عالی بود نقدتون . ممنون از شما .

نقد بسیار زیبایی بود و بسیار استفاده کردم


با سلام.
در قسمت 2 ماتریکس وقتی نیو به طراح ماتریکس می رسه طراح بهش میگه تو به زایان بر می گردی و 23 نفر رو انتخاب می کنی 16 زن 7 مرد تا زایان از نو بسازی شکست در این فرایند موجب نابودی کل سیستم میشه {منظور از این تعداد افراد چیه؟} .تویک قسمته دیگشم طراح بهش میگه قبل از تو پنج برگزیده دیگه اومدن .من می خوام بدونم اون پنج نفر دیگه خوده نیو بودن تو زندگی گذشتش یا کسان دیگه بودن . و در اخر می خوام بدونم طراح کسی که مثله ارباب کارما می مونه که کردار افراد بهشون بر میگردونه .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم