تاکنون بیش از ۲۵ فیلم بلند سینمایی از روی «آنا کارنینا» شاهکار اجتماعی و تاریخی و درام خانوادگی لئون تولستوی نویسنده بزرگ روسیه ساخته شده و جدیدترین نسخه که جو رایت آن را ساخته، یکی از خوبهای آن به شمار آمده و ورسیون جالب توجهی نشان میدهد. تصویر رایت از این داستان، اکسپرسیونیستی نشان میدهد و با این که فرم و نما و تجسم در این فیلم یک هدف بزرگ بوده، اما او از تشریح کاراکترها و ترسیم روحیات نیز غافل نمانده است. کارنینا هم با بازی کایرا نایتلی برخلاف اکثر ورسیونهای قبلی بیش از آن که سمپاتیک باشد، عصبی و بیرحم نشان میدهد...
سناریویی که تام استاپارد برای این ورسیون آنا کارنینا نوشته در عین رعایت برخی تغییرات و ری ویزیونهای معمول در این داستان، به اصل کتاب نیز وفادار است و ما در حرکات هیچیک از کاراکترهای اصلی چیزهایی را نمیبینیم که ناقض اصول کلاسیک تولستوی باشد.
همچون آن داستان ماندگار، آنا کارنینا (نایتلی) با عضوی شاخص از دربار سلطنتی روسیه به نام کارنین (جود لاو) پیمان زناشویی بسته و پسری ۸ ساله به نام سروشا (اسکار مکنامارا) نیز محصول و یادگار این وصلت است. اوضاع مساعد است تا این که یک افسر ارتش به نام ورونسکی (ارون تیلور جانسون) وارد ماجرا میشود و آشنایی او و آنا، کارنین را خشمگین و به عکس العملی تند وادار میکند. او اولتیماتومی آشکار و صریح میدهد؛ یا قطع ارتباط با ورونسکی یا تبعید در کنار این افسر به سرزمین دور.
جو رایت سعی کرده تمامی کاراکترهای معرفی شده در قصه تولستوی را در نسخه سینمایی خون بگنجاند و او حتی لوین (دامنال گلیسون) را که در بسیاری از نسخههای نمایش نادیده گرفته شده، در ورسیون خود جای داده است. لوین کشاورز مهربانی است که هم آنا میتواند روی او حساب کند و هم کسانی که این زن را به خاطر آشناییاش با ورونسکی محکوم میکنند.
اضافه بر وی ما اوبلونسکی را که دوست برادر آنا است (متیومک فادین) و کیتی جوان (الیسیا ویکاندر) را هم که لوین مایل به ازدواج با وی است، مشاهده میکنیم کیتی ابتدا لوین را رد میکند زیرا نظرش به ورونسکی مثبت و مایل به ازدواج با وی است. با این وجود همان طور که پیشتر نیز آمد، ورونسکی به محض آشنایی با آنا، کیتی را فراموش میکند. شاید این به نفع زوج جوانتر باشد زیرا لوین و کیتی به آرامی به فهم مشترکی میرسند که تضمین کننده زندگی آینده شان است.
اقدام جو رایت در به تصویر کشیدن اکثر نماهای اریستوکراتی فیلمش در فضا و محیطهای شبیه به استیجهای تئاتر و تماشاخانهها شاید در نگاه نخست یک کار نمایشی و افراطی و بیش از حد فرم گرایانه به حساب آید اما به آرامی تأثیرگذاری این سیاست مشخص میشود و یکی از موارد در نمایی است که لوین را در محیطی بسیار باز و بعد از باز شدن یکی از دربهای اصلی خانه به روی منظری بزرگ و سبز نشان میدهد و او به نقطهای حل و محو شده در یک اقیانوس تبدیل میگردد که طبعاً نمیتواند از آن محیط تأثیر نپذیرد.
با نوع قصهگویی و تصویرسازی جو رایت ما مجامع و محافل سنت پترزبورگ و مسکو را سرشار از آرایه و ظاهرسازی و همچون تئاتری میبینیم که ریاکاری و دوری از اصل و باطن در آن حرف اول را میزند و هیچ چیز در آن حقیقی و رها از رنگ و لعابهای نمایشی نیست. جو رایت آنقدر به خود مطمئن است که حتی در برخی سکانسها قطارها را به جای وسیله حقیقی، با اسباب بازی و عروسکها میگیرد و برفی هم که میبارد، فقط مصنوعی است ولی او چون قادر به انتقال معانی و منظورهای خود شده، دیگر دربند و دیگر وسایلی نیست که انتقال پیامهای مورد نظر او را ممکن میسازند. امکان ندارد فیلمی درباره آنا کارنینا ساخته شود و بازیگر ایفا کننده رل نخست این قصه حیاتیترین عنصر و عامل اصلی موفقیت یا ناکامی فیلم نباشد و اینگونه به آن نگریسته نشود و کارنینای جدید نیز مستثنی از قاعده نیست. در گذشته امثال گرتا گاربوی سوئدی در دو نوبت (۱۹۲۷ و ۳۵)، ویوین لن (۴۸) و تایتانا ساما اویلووا (۶۷) در این رل بزرگ ظاهر شدهاند و این هم نشان میدهد کایرا نایتلی چه کار دشواری را پیش رو داشته است.
با این حال نایتلی یک باور درجه اول در این خصوص داشته و او کسی نیست جز جو رایت. این سومین همکاری این دو هنرمند با یکدیگر است و مشخص است رایت که پیشتر در «غرور و تعصب» و «تاوان» نیز نایتلی را هدایت کرده بود، نیک میداند چطور بهترین بازیها را از او بگیرد و بازی این زن جوان بریتانیایی در هر سه فیلم فوق از بهترین نمایشهای عمر اوست.
آنا با بازی نایتلی موجودی است که به رغم تمامی سرسختی و متمرکز بودن بر اهدافش از برخی شکها به توانایی خویش رنج میبرد و سرشار از لغزشها و تردیدها است. او زن ماجراجویی است که حاضر است برای رسیدن به هدفش خطر را به جان خود بخرد، اما گاه بنظر میرسد که اصلاً نمیداند پایان این بازی برای او و اطرافیان وی چیست. شاید شباهتهایی بین کاراکتر او و شخصیت محوله به وی در فیلم «یک روش خطرناک» وجود داشته باشد زیرا هر دو زن بابت رویکردها و انتخابهایی که دارند، بیشتر متضرر میشوند تا بهرهمند.
آرون تیلور جانسون نیز در نقش ورونسکی همانی است که باید باشد. او افسر شاد و خوشبختی است که تا زمان رو نشدن تخلفهای آنا مثل یک عروسک در شهر به نمایش گذاشته میشود اما وقتی شرایط تغییر مییابد و کارنینا به دردسر جدی میافتد و عصبیتهای او زندگی را بر همه تلخ میکند، ابتکاری از خویش برای حل مشکل ندارد و فقط تماشاگر صحنهها است. اگر آنها و سایر بازیگران فیلم جلوه آشکاری دارند، یک دلیل آن را در مدیریت و روش فیلمبرداری سیموس مکگاروی جستجو کنید و همینطور در ملودی دراماتیکی که داریو ماریانلی تحت عنوان سراینده موسیقی متن این فیلم فراهم آورده است. ما با هنرنماییهایی از این دست شاهد ورسیونی از آنا کارنینا هستیم که در آن آدمها نمایانگر ظواهر بیش از ۱۰۰ سال پیش و روسیهای واقع در هالههای نمایشی ولی مجری خواستههایی هستند که بیشتر در آدمهای این زمانه میتوان آن را یافت.
یک مشکل اساسی هر کسی که به سمت ساخت فیلمی از روی «آنا کارنینا» رفته، این است که برابری با اصل کتاب مثل سایر شاهکارهای ادبی غیر ممکن است و فیلمتان هر چقدر هم خوب باشد، با غنای آن اثر ادبی برابری نمیکند و در مقام قیاس با آن الکن است و بهترین فیلمهای ساخته شده از روی آثار ادبی، آثاری هستند که کتابهای مورد استناد قرار گرفته در اصل کتب متوسطی بودهاند. رایت برای رفع این مشکل به زیباییهای بصری و محیط سازی هر چه شاخصتر روی آورده و استفاده او از استادان فن در قسمتهای طراحی صحنه و لباس نیز به قصد پوشش دادن ضعف روایی فیلم در قیاس با قوت قصه پردازی تولستوی و پوشاندن این عارضه در لوایی از امور چشمگیر بوده است. این روشی است که در نسخههای قبلی «کارنینا» هم کم یا زیاد به کار گرفته شده است و تفاوت کار رایت با همگنان و اسلافش در این است که او توانسته است آرایههای دهه ۱۹۵۰ را طوری در رسم و رسوم سالهای پایانی دهه ۱۸۹۰ تاخت بزند که بر چشم نخورد و در این ادغام نه فقط زیبایی صحنه بلکه پیام رسانی برای افرادی را تعقیب کند که شاید در کلام کاراکترها سرگشتگی آخرین نسلهای تزاری و سپس اشغال روسیه توسط بلشویکها و طرفدارانی لنین و روی کار آمدن کمونیستها را درک نکنند. لباسهای طراحی شده توسط «ژاکلین دوران» در این ارتباط خیره کننده بنظر میرسد و بدون او رنگ و لعاب و به واقع قصه پردازی رایت در باره کج کرداریهای عادی شده در روسیه تزاری و تخلفات منتهی به حاکمیت ارتش سرخ (کمونیستها) بر روسیه به نتیجه مورد نظر و این بار سنگین به مقصد نمیرسید. در ورسیون رایت خطاهای پنهان و احساسهای نامساعدی وجود دارد که مجموعه آنها و یک کشور تزاری فاقد آرمان مشترک نمیتوانستهاند در رفتن روسیه به سمت آیین تازه ولی «بعداً ملغی شده» همچون کمونیسم بی تأثیر باشند. شاید کتاب تولستوی که «جنگ و صلح» او نیز منبع صدها اثر و اقتباس و کپیبرداری هنری اغلب ناموفق بوده، این مطلب را به طور مستقیم به ما نگوید زیرا او در زمان نگارش طبعاً خبری از فرجام تزارها و سرنوشت کمونیسم نداشته اما گذشت سالها و رسیدن به نقطه فعلی تاریخ روسیه چنین چیزی را به ما گوشزد میکند.
نویسنده :وصال روحانی
منبع:مد و مه
اصلا جالب و جذاب نبود